جدیدا خیلی سر به هوا شده! بهش گفتم داری میای دانشگاه سر راهت یه نوک اتود هم بگیر. ولی یادش رفت :\ دکترم میگه اون هیچی نمیتونه بخره ولی من باور نمیکنم. مثلا یه بار برام گل خرید، یه بارم برام کتاب خرید ، حتی یه بار هم برام آب میوه گرفت. البته درسته که آب میوه رو خوردیم انداختیمش دور ، گله خشک شد (و احتمالا فرداش مامانم انداخته دور )، و کتابه رو هم گم کردم ولی اینکه نمیتونم اونارو به دکترم نشون بدم دلیل نمیشه که هیچی نتونه بخره یا نخریده باشه.
نمیدونم از همین سر به هواییش هست که به حرفام گوش نمیده یا چیز دیگه. وقتی بهش میگم دنبالم راه نیوفت اصلا گوش نمیده. نه این که مزاحم باشه ها … ولی وقتی پیشم هست کلا حالی به حالیم. میتونه مجبورم کنه که عمیق ترین افکارم رو به زبون بیارم. مثلا اون روز وقتی داشتم میرفتم سمت محل کار باهام داشت میومد و من باهاش در مورد اینکه نمیتونه انقدر زندگی … اوه ! فراموشش کنید. یادم اومد که بهش قول دادم این حرفا رو !به هیچ کس نزنم. جدیدا سر به هوا شدم
