نسا ۲۸

– ببین به مشکلات و غر های چند وقت اخیر خودم که فکر می‌کنم، حتی به فلسفی‌ترین و پیچیده‌ترینشون، می‌بینیم که همشون یا از سر شکم بوده یا زیر شکم یا یک عقده بچه‌گانه!
– یه کتابه بود ، یارو یه صفحه کلی نوشته بود از دغدغه هاش و اینکه چقدر احساس کم بودن میکنه و دلش میخواد عظمت هستی رو فتح کنه و اینا ، بعد آخرش یه جمله به این مضمون نوشته بود: « ذهن آدم با این همه دردهای متعالی، اینهمه آرزوهای بلند، این همه سر و صدا، با خوردن یه نیمرو میتونه آروم بگیره. »
– اینکه خب وقتی یه نفر ازت می‌پرسه که چته (از تو می‌پرسه منظور خودمم) خیلی دوست دارم پشت این نقاب بهانه‌های فلسفی و پیچیده و مثلا متعالی قایم بشم ولی اینکه من این نکته رو می‌دونم یه جورایی مایه‌ی خجالت و سر خوردگیه. به هر حال همین که آدم با خودش رو راست باشه یه قدم به جلوئه!
– حتی اگه بگی چته، بازم حس شرم و خجالت خودت از بین نمیره. پیش خودت، همیشه یه بچه ی غرغرو ی کم طاقت و ناتوان و دروغگویی.
پ.ن: هرچند ترجیح میدادم از بین می‌رفتم ولی چون دکمه اش دست من نیست پس سخت نمی‌گیرم، همین فرمون بریم جلو شاید فرجی شد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.