حمال

واگن‌های مترو حمّالند. حمل‌کننده‌ی انسان‌ها نه… حمل‌کننده‌ی خستگی، فقر، ناامیدی و غم. حال می‌خواهد مسافرش کارگر باشد یا دست‌فروش، می‌خواهد کارمند له‌شده در چرخنده‌های سرمایه‌داری باشد یا دانش‌آموز مدفون شده زیر بار استرس. در هر حال این مسافران انسان نیستند، محمل‌های رنج‌ اند. چونان ظرف‌هایی که در آن‌ها زهر زجر ریخته شده باشد و دنبال آنند که جسم خود را به خانه برسانند. شاید تصور می‌کنند که خانه، رضوان آرامش است و جذب کننده‌ی شوکران آن‌ها. اما چهره‌ها در صبح گویای شکست از این رویای پوچ است. چهره‌هایی ناامیدتر و درمانده‌تر از دیروز. پیرتر، پر چروک‌تر، عصبانی‌تر و خسته‌تر.

دو چمدان تا قم

توی اون جلسه‌ی مسخره، اگه یکی از اساتید فقط یه حرف خوب زده باشه اینکه:

با کسی که برای رفتن به قم دوتا چمدون وسیله بر می‌داره، نمی‌تونی بری دور دنیا رو بگردی.

عسگری‌پور

حالا می‌خوام اینو تعمیم بدید به کل زندگی و در همه‌ی شئون. از پیدا کردن شریگ زندگی بگیرید، تا قضاوت در مورد یک شخص که می‌تونه از پس مسئولیتی بربیاد یا نه، یا …

همون ریشه‌ای که باعث می‌شه در تنگناها یا مسائل بزرگ‌تر راه درست انتخاب بشه، در مشکلات کوچکتر هم خودش رو بروز می‌ده.

پ.ن: یک پست بد کوتاه، بهتر از پست نذاشتن است.

The only think than worse the one is NONE.

linkin park

زباله‌دان ذهنی

۱. گاهی اوقات لازمه آدم یه تجدید میثاقی بکنه با خودش ،دغدغه هاش رو بگه تا چند وقت بعد وقتی اون ها رو دید یه لبخند ملیحی بزنه و بگه ای بابا، اونا گذشت ! پس این هم بگذرد.

۲. مثل همیشه تو کافه با هم قرار گذاشتیم. البته به اصرار من. همیشه ژست روشن فکری بر میداره که ما باید ازین محیط های تجملی و بیهوده دور بشیم و بریم به مکان های سنتی خودمون، مثل پارک. ولی من میدونم که چون پول نوشیدنی های کافه زیاده الکی استیل بر میداره. آخه اون عاشق شیرکاکائو های کافه است. به هر حال گفتم این آخر عیدی یه قراری باهاش بزارم که تعطیلات نمیبینمش ، مضاعف دلم براش تنگ نشه.
خلاصه اینکه با اون لبخند همیشگی یه سلامی داد و نشست جلوم و شروع کرد حال و احوال کردن های همیشگی. این (به قول خودش) کاغذ بازی ها که تموم شد از تو کیفش یه دفتر در آورد و گذاشت جلوم و بی مقدمه گفت : عیدت مبارک! من که شوکه شده بودم همزمان که میگفتم : مرسی، چرا زحمت کشیدی و … دفتر رو باز کردم و دیدم که سالنامه است. با لبخند و آرومِ خودش بعد از گفتن خواهش میکنم شروع کرد به حرف زدن: من دوست دارم این چیزا هارو «زباله دان ذهنی» صدا کنم. هرشب یا هروقت که دلم و مغزم پر میشه از فقط مینویسمش و … بوم ! همه شون تا حد خوبی دیلیت میشن. دیگه کمتر بهشون فکر میکنم و کمکم میکنه که بیشتر تمرکز کنم.

۳. یهو میری یه جا، اطرافتو نگاه می‌کنی همچین خاطره های شر شر مثل چشمه از لای این دیوارا میزنه بیرون غرقت می‌کنن که حتی نمی‌تونی داد بزنی: کمــــک، من نمیتونم تو دلتنگی هام نفس بکشم، یکی که دلم براش شده اندازه نخود، بیاد منو نجات بده.

لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ

۱. دقیقا از همون روز کنکور یه چیزی بود که مانند پتک هر چند وقت یه بار می‌خورد تو سرم: «چقدر بلد نیستم!»
البته این حس مخلوطی هست از «چقدر چیز دوست دارم یاد بگیرم» و «چقدر وقت کم دارم» و «چقدر چیز باید یاد بگیرم» و «چقدر هی سعی می‌کنم و نمی‌شه یاد بگیرم»!
این حس که عزیزی بهش می‌گه: «خردمندی» هم تلخه و هم واجب!
۳. در این زندگی کوتاه دنیوی اگه آدم هدفِ لعنتیِ خودش رو پیدا نکنه نمی‌تونه با خط کش : «چقدر به هدفم نزدیکم می‌کنه؟» به هزاران راهی که جلوش هست و هزاران موقعیت انتخاب جواب قاطع بده و درست تصمیم بگیره.
۴. یه ویدئویی رو دیدم که می‌گفت برای افزایش تمرکز فقط کافیه که تصمیم‌های کمتری بگیرید. هی ذهن خودتون رو مشغول چیزایی نکنید که واقعا به دردتون نمی‌خوره.
۵. نمی‌دونم چقدر مونده و نمی‌دونم چه اتفاقی قراره بیوفته ولی از همه‌ی اینا مهم‌تر: «… اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِهِ وَ لَا تُعَذِّبْنِی وَ أَنَا أَسْتَغْفِرُکَ وَ لَا تَحْرِمْنِی وَ أَنَا أَسْأَلُکَ اللَّهُمَّ ذَلِّلْ نَفْسِی وَ عَظِّمْ شَأْنَکَ فِی نَفْسِی وَ أَلْهِمْنِی طَاعَتَکَ وَ الْعَمَلَ بِمَا یُرْضِیکَ وَ التَّجَنُّبَ لِمَا یُسْخِطُکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. … خدایا مرا براى کارى که به خاطر آن آفریده شده‏ام آسوده‌ام کن و من را مشغول آن کارهایی که وظیفه من نیست نکن، و در حالى که از تو طلب غفران و بخشش می‌کنم‏ عذابم مکن، و در حالى که از تو درخواست می‌نمایم محرومم مساز. پروردگارا! نفس مرا در نظر خودم خوار و ذلیل، و شأن و منزلت خودت را در نظرم بزرگ بدار، و طاعت نسبت به خودت و عمل به آنچه که خوشنودى و رضاى تو را فراهم‏ مى‏سازد، و اجتناب از آنچه که تو را به خشم مى‏آورد، به من الهام فرما، اى بخشنده‏‌ترین بخشندگان!» حضرت زهرا س

گام‌هایت را محکم بر زمین کوب

۱۱. … و انفاق از دست گذاشتن همه چیز است، انفاق جان، مال، زندگی، زن و فرزند است. چه در راه عقیده، چه در راه مردم. این ها همه «فتنه» اند. باید دنیا را پلید بشماری و شب و روزت را وقف کنی. آن هم نه در گوشه تنبلی و بی مسئولیتی زهد و ریاضت و عبادت و اعتکاف …. بلکه در متن جهاد و اجتهاد و مردم و عقیده و عمل.
شریعتی – مسئولیت شیعه بودن

۱۲. و من كلام له عليه السلام لابنه محمد بن الحنفية لما أعطاه الراية يوم الجمل

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ
ترجمه:
به فرزندش «محمّد بن حنفيّه»، آنگاه كه در روز جمل پرچم فرماندهي را به دستش مي‏سپرد.

كوهها فرو ريزند ولي تو همچنان استوار باش. دندان غيرت و حميّت به فشار و بر قلّه ‏هاي عزم و اراده گام بردار. جمجمه خويش را به خدا وام ده و گامهايت را محكم بر زمين كوب. پايانه دشمن را زير نظر گير و ديدگانت را بر برق شمشير خيره مساز، و بدان كه پيروزي از سوي خداست.

۱۳. اگر اهمیت کاری که انسان سرگرم آن هست برای انسان معلوم شود، دیگر مسامحه در کار نخواهد بود؛ دلسردی و نومیدی در میان نخواهد بود. وقتی فهمیدیم کاری که ما داریم انجام میدهیم، چقدر مهم است برای حیات جامعه و حیات کشور، آن وقت خودِ این، نیروئی در درون ما به وجود می‌آورد که بر همه‌ی مزاحمهای بیرونی فائق میشود.
لذا توصیه‌ی اول ما به همه این است که آن کاری را که محول به آنهاست، با شوق، با علاقه – به هر دلیل اجتماعی و فردی که به سمت آن کار کشیده شده‌اند – قدر بدانند، ارج بنهند، اهمیت بدهند و کار را درست انجام بدهند. مکرر این گفته‌ی پیامبر عظیم‌الشأن را عرض کردیم که فرمود: «رحم اللَّه إمراً عمل عملاً فاتقنه»؛( خداوند فردی را كه كار نیكویی انجام دهد و آن [كار] را محكم ومتقن گرداند، مورد رحمت قرار میدهد. مسائل علی بن جعفر و مستدركاتها، علی بن جعفر (علیه السلام) ص ۹۳ ) رحمت خدا بر آن انسانی که کاری را به دست میگیرد و آن را متقن و درست و کامل انجام میدهد. این در مورد من، شما، یکایک افراد کارگر، معلم، پرستار و سایر مشاغل و حرفه‌ها و مسئولیتها صادق است. کاری را که به عهده گرفتیم، آن را متقن و کامل انجام بدهیم. ۱۳۸۸/۰۲/۰۹

بیانات در دیدار جمعی از معلمان و پرستاران و کارگران

پ.ن: قسمت قبل

ابدیت

به این فکر می‌کنی که بعد این دنیا، ابدیته …
یعنی بهت میگن هر کاری کردی تا الان دیگه تا ابد، خود ابد (بهش فکر کن) تو همونی!
.
.
و بعد تو چشماتو باز می‌کنی و واقعیت مثل پتک می‌خوره تو سرت. میبینی که سر مرزداران وایسادیم، صدای اتوبوس و بوق ماشینا، داریم با هم حرف می‌زنیم …

واقعیت و احساس

قبلنا تو کف وبسایت یه بنده خدایی بودم که ازین مطالب «آموزش سخنرانی و فن بیان» داشت و کلا در مورد هر چیزی حرف می‌زد. (مخصوصا ازین حرف های صد من یه غاز که چگونه موفق شویم و احساس خوشبختی کنیم و این حرفا !! هرچند همین الان هم دستش رو می‌بوسم و کمال تشکر رو ازش دارم ولی به نظرم بسه دیگه 😐 شورشو در آوردی! )
یکی از این پادکست های کنترل خشمی که داشتم گوش می‌کردم که یه حرف جالبی رو با مثال زد : «فرض کنید شما مدیر یک تیم از کارمند هاتون هستید و جلسه ی مهمی رو باهاشون دارید پیش می‌برید. الان وسط جلسه است ولی یکی از کارمند هاتون هنوز نیومده و شما از این موضوع ناراحت هستید. وقتی گرم صحبت کردن هستید ایشون سر می‌رسه و شما بسیار از دستش ناراحت هستید. ناگهان سرش داد می‌زنید که «چرا انقدر دیر کردی؟ حالا برو سر جات بشین. واسه من تنبلی می‌کنی؟ بعد جلسه حسابتو می‌رسم.» و بلافاصله اونم جلو ی همه ی اعضای تیم بهتون توضیح می‌ده که امروز صبح داشته کاری که خود شما دیروز بهش سپردید رو انجام می‌داده و خودتون بهش توضیح دادید کار خیلی مهمیه. و بعد از این توضیحش شما یادتون می‌یاد و آب می‌شید میرید تو زمین.
در حقیقت شما بین این «واقعیت» که کارمندتون دیر کرده و این «تصور» که کارمندتون تنبله رابطه ی غیر حقیقی درست کردید و سریع از اولی به دومی رسیدید. بهترین کار در این جور مواقع که به خودتون یاد بدید بین واقعیت و خیال تمایز قائل بشید و سعی کنید اون ها رو با هم قاطی نکنید. این کلید اصلی کنترل خشم های بی‌موقع هست. »
من نمی‌خواستم بهتون آموزش کنترل خشم یاد بدم. می‌خواستم بگم کلا تو زندگیتون این ۲ تا چیز رو از هم جدا کنید. واسه همینه که وقتی می‌یاید پیش من میگید برای درددل اول می‌پرسم بهم بگو دقیقا چه اتفاقی افتاده! چون واقعیت اون اتفاقه است نه احساسات شما!

آدم کلیدی

من یه دوستی دارم به نام محمد. محمد آدم خاصیه!توانایی هایی که داره اون رو به یه آدم خاص تبدیل کرده. نمیدونم به کسایی که این توانایی رو دارن چی میگن. اون آدمیه اصطلاحا دست به آچار و در مورد همه چیز یه چیزایی میدونه، علاقه ی اصلیش اینکه دستگاه های مختلف رو باز کنه و ببنده و از این که دوباره کار میکنن لذت ببره! خلاصه کسیه که در حیطه ی سخت افزار میتونید روش حساب کنید. تو عمرم کسی رو مثل محمد ندیدم.محمد با اینکه آدم بی نظمیه و روابط عمومی قوی نداره ولی با این حال دوست داره با همه گرم بگیره و تفریحش اینکه رو صندلی لم بده و دلستر بخوره! آدم قانع و راضی و خوشحالی هست و از همه مهم تر اینکه میشه روش حساب کرد. اگر کارتون گیر باشه (و خانواده اش بذارن، چون برای مامان باباش اهمیت خاصی قائله و حرف اون هارو هیچ وقت زمین نمیذاره!!) محمد همیشه آماده به خدمت و در کنار شماست.

خلاصه اینکه … مثل محمد باشید! که اگه نبودید دنیا جای خالی یه محمد رو حس کنه.

پ.ن: که اگه نبودید، حاجی سپاهش یه یار کلیدی کم داشته باشه!