میفرماد:
نمیگم که اختیاری وجود نداره. نه … ولی میگم مردهشور این اختیار رو ببرن. وقتی میگم زندگی (یا به تعبیر مضحکی، کائنات) داره بازیمون میده منظورم اینکه جلوت چندتا راه میذاره و هزینهی اون راهی که دوست داشتنی نیست رو کم میکنه و بقیهی راههارو بسیار سخت و پرهزینه میکنه. یعنی بازی رو اینجوری میچینه و میگه حالا نوبت توئه. که تو خودت راهی رو «انتخاب» کنی که اون میخواد.
آره… تو همین الان هم میتونی از همه چی بگذری و یه کوله ببندی و دلتو بزنی به دریا و با نشون دادن انگشت وسطت به همهی این قواعد و این روزمرگی، مرزها رو بشکنی و اون کاری رو بکنی که دلت میخواد ولی … آیا واقعا تو اینکارو میکنی؟
اونایی که میتونن خیلی قویان. اونان که تغییر رو بوجود میارن. به قول راسکلینکف اونا جنایت میکنن. اونا تاثیر میذارن. ولی تو از اونا نیستی! تو باید مکافات بکشی. تو توی دستهی معمولیهایی، همونهایی که «هیچی براشون عوض نمیشه». که خب خیلی هم تقصیر خودشون نیست.
این زندگی سگی که ما داریم میکنیم، خودش یه دور بازندهکننده است. نمیتونی توش برنده بشی. ساخته نشده که برنده بشی. باید بزنی زیر میز.
متاسفانه راه دیگهای نداره …
پ.ن: شاید درست میفرماد!