بسم الله الرحمن الرحیم
امروز برای هماهنگ کردم اتوبوس رفتیم شهر سرپلذهاب (بله، گویا باید چسبیده به هم باشه اصلا!)، اون جوری که رانندهمون داشت میگفت، عموم شهرهای بزرگ دست دولته و عموم روستاها هم دست سپاه. وضع شهرها خیلی داغونه و هنوز مردم توی چادر زندگی میکنن ولی روستاها اکثرا (برای روستاهای اطراف ما، تماماً) به ساکنین کانکس داده شده و الان تو فاز درست کردن خونه دائمی هستند. واقعا بیروحی و بیخانمانی توی شهر مشهود بود. چادرها تو پارکها برافراشته بودند و مغازهها هم کم و بیش پر و باز بودند.
یه مورد جالب وضع خونههای مسکن مهر بود. ستونها تماما سالم و عموم گچ کاریهای سقف سالم مونده بودند. ولی همهی دیوارها رو تخریب کرده بودند که دوباره بسازند. یعنی اگه کسی اون تو بود نمیمرد و چیزی روش خراب نمیشد. یعنی واقعا استفاده سیاسی از این سازهها واقعا کاشتن تخم لق سیاسی بود!
توی راه که بودیم به ما از دور یه شکافی رو نشون داده بودن که میگفتن یکی دو کیلومتر طول و صد متر ارتفاع داره. شکاف روی کوه از دور معلوم بود. زلزله گویا خیلی سهمگین بوده که کوه رو شکافته. میگفتن با ماشین از سر پل حدود ۲۰ دقیقه راهه تا برسی بهش. میخواستیم با پهپاد ازش فیلم بگیریم ولی وقتی فهمیدیم دوره بیخیالش شدیم!
وقتی برگشتیم قرار گاه نشستیم و صحبت کردیم. خلاصهشون رو میگم:
– سعی کنید در بحث فعالیت گروه جهادی به این ترتیب عمل کنید:
اول و عمدتا فرهنگی
عمرانی به عنوان راه ارتباط گیری
پزشکی برای حل مشکل واقعی و محرومیت مردم منطقه
جمع آوری کمک مردمی برای کمک به منطقه
– سعی کنید که کار بچههارو متناسب با مهارتی که دارن پخش کنید که احساس مفید بودن بکنند. اگه بچهها این احساس رو نداشته باشن خستهی روحی و فکری میشن. در رفتن این احساس سخت و هزینه بره. اگه فقط خستگی جسمی باشه با یه دوش حل میشه و فرداش باز با انرژی ادامه میدهند ولی اگه خستگی جسمی نباشه درست کردنش راحت نیست. پس ازش پیشگیری کنید و باعث افزایش بهرهبری بشید.
– سعی کنید گروه رو با پروژه تشکیل بدید و از صفر تا صد یک یا چندتا پروژه رو خودتون به دست بگیرید. این هم برد رسانهای داره و هم تاثیرش خیلی بیشتره. اینجوری بیشتری میتونید از پتانسیل دانشگاه و اعضای گروه استفاده کنید. در آخر شما یه خونه دارید که نه تنها اعضای گروه به درست شدنش کمک کردن بلکه میتونن همهی دانشگاه کمک کنند، از استادش برای بحث مالی بگیر تا دانجشوی عمرانش و …
شب، عموم افرادی که پروژههای عمرانی داشتن توی مقر فرماندهی جمع شده بودند. داشتم با معاون درمورد برگشت حرف میزدم که بقل دستیش (آقای لباف یا لبافی نامی) گفت که دکتر معتمدی رو میشناسه و شمارهاش رو داره. بهش زنگ زد و گفت که گویا بچهها فردا پس فردا انتخاب واحد دارن. آقای معتمدی هم که این حرفها رو شنید به آقای لباف گفت فردا براش یک پیامک یادآوری بفرسته که ببینه چه کاری میتونه بکنه. ولی آقای شجاع که مکالمه رو اینجوری دید به آقای لباف گفت که زشته اینجوری گفتن و فقط تشکر کن و بگو انشالله این رویه ادامه داشته باشه. ایشون هم سریع مسیر رو عوض کرد و همین رو گفت. به نظرم با توجه به داستانهایی که در مورد دانشگاه و این اردو داشتیم (من جمله مصاحبه فرمانده بسیج با فارس ) باید خیلی خجل شده باشه. حقشه اصلا! دهنمون رو مسواک کرد این دانشگاه در تمامی ابعاد 😐
شب قبل رفتن با —— هماهنگ کردیم که بیاد برای بچهها صحبت کنه. ایشان هم نکات جالب به علاوهی کلی خاطره از جنگ و سوریه گفت که خلاصه و منتخبهاش رو اینجا میگم:
– همواره ثابت قدم باشید و کارتون رو منوط به کار دیگری نکنید. امام اومد و گفت ما مامور به وظیفهایم نه مامور به نتیجه. و در جای دیگری هم گفت حتی اگر یک خانه هم در این کشور سالم باقی نماند من به مبارزه با استعمار ادامه خواهم داد. حاشیه را رها کنید و برای برپایی عدل بکوشید!
– این زلزله با زلزلههای گذشته که در جمهوری اسلامی رخ دادهاست فرق داشت. این زلزله باعث شد که همه دور هم جمع بشوند. همهی نهادها و قشرهای مردم با هر سلیقه و ایدهای. همچنین باعث شد کاستیهای گذشتهی حکومت و محرومیتهایی که قبلا این منطقه داشتهاست به بهانهی این زلزله جبران شود.
– ما گروهی رو برای اعزام به سوریه آموزش میدیم. اگه بفهمیم هدف کسی صرفا شهادته اون رو اعزام نمیکنیم و در عین حال میگیم که اگه امیدی برای برگشتن دارید، نرید سوریه. (این جمله خیلی حرف داشت، نشون میده چقدر نیت اهمیت داره و چقدر اخلاص و عبد بودن برای خدا میتونه زیبا تجلی پیدا کنه!)
بعد از گفتههای سردار، دور هم جمع شدیم و جلسهی پایانی رو گرفتیم. بعضی از بچهها نقدهای جالب و به جایی رو داشتن:
– دورهمیهامون و برنامههای تفریحی و فرهنگی توی اردو کم بود. کلا هویت گروهی به سختی شکل گرفته بود و بیشتر اون هویت حول کانکس اسکان و پروژهها شکل گرفته بود تا خود گروه جهادی و این اردو. البته من چندبار پیشنهاد بازی و اینا دادم ولی بچهها خستهتر از اونی بودن که پایه باشن.
– برنامهی فرهنگی توی روستا نداشتیم. البته این هم علتهای زیادی داشت. اولا قرارگاهی که ما توش بودیم خیلی عمرانی و ساخت و سازی بود. در واقع هویت و اعمال گروه خیلی وابسته به کارهای قرارگاه بود. دوما اینکه نیرو کم داشتیمو سوما اینکه کار فرهنگی تو روستا اگه بخواد قوی باشه نیازمند شناسایی حرفهایتر و تشکیل جلسات متعددی هست که باید از حداقل یک ماه قبل اردو برگزار بشه که نشد و ما هم عطاش رو به لقاش بخشیدیم.
– نیازمند ساز و کاری هستیم برای نگه داشتن این هویت و نزدیکی بیشتر بچههای اردو به هم. فعلا گروه تلگرام هست ولی شاید کافی نباشه.
– یکی از پیشنهادهایی که داده شد این بود که ما فضای کاریمون رو فراتر از کار عملگی و عمرانی بکنیم. مثلا ارتباط گیری با روستاییان و حتی چایی خوردن توی خونههاشون و معرفی خودمون که کی هستیم و برای چی اومدیم کار کنیم خودش خیلی تاثیرگذاره و برکت داره. یعنی این کار عمرانی بهانهای بشه برای این تاثیرگذاری و دلگرمی داده به مردم. مردمی که از بیرون بهشون القا میشه که حکومت شمارو فراموش کرده و نداهای استقلال طلبانه سر میدهند ولی ما میتونیم این فضا رو بشکنیم و مثال نقض باشیم براش.
– پیشنهاد شد عید هم بیایم همین منطقه 🙂
– کار رسانهای نداشتیم و باید از گروه و کارهامون مستندسازیای شکل میدادیم که اتفاق نیوفتاد به دلایلی که ذکر شده بود. ولی جای خالیش حس میشد.
– کاشکی همگی نمازجمعشون رو میرفتیم. حتی اگه به خاطر زبون و لحجشون خیلی هم نمیفهمیدیم.
– قضا شدن نماز صبحها برکت رو از گروه میبره. عموما بچهها دقایق آخر نماز میخوندند. البته تشکر میکنم از علی یوسفی که به عنوان پلیس خوب عمل میکرد و به نرمی بچهها رو از خواب بیدار میکرد. البته اگه دیر میشد من و بصیر به عنوان پلیسهای بد به زور بیدارشون میکردیم. حتی یه بار علی با جدیت جلوی منو برای بیدار کردن بچهها گرفت و حتی یه بار برای بصیر به خاطر بیدار کردنش جشن پتو گرفتن.
– عدهای از بچهها هم جو بیادبی رو تا حدی تزریق کرده بودند به گروه… خوب نیست دیگه!
– و اما از نکات مثبت میشه به این اشاره کرد که بچهها سر کارهاشون واقعا چیز یادگرفتن. مثل: جوشکاری، پمپاژ سیمان، icf و …