میای میشینی پای این صحبت بابابزرگا و قدیمیا که از خاطراتشون میگن، یهو میبینی پرت میشی پنجاه شصت سال پیش، تو دنیای اونا نفس میکشی میخندی گریه میکنی، بعد دوباره برمیگردی امروز و اینجا میبینی همه زیر خاکن…
واقعاً چیه این زندگی؟ چیه این روزگار؟
تف بهش…