س.ن : این متن، مبسوط شکایات من به اساتید و مدیران دانشکده مون بود که مورد استقبال قرار نگرفت. اینجا میذارمش که بعدا خودم بیام بخونم و یه چیزایی یادم بیاد. برای مخاطب این وبلاگ خوندن این پست هیچ ارزشی ندارد و این پست وجههی آرشیو دارد. (از شما چه پنهان که پس از مدتها ننوشتن به این بهانهها، احساس کردم که پیشرفت خوبی در استفاده از کلمات داشتم!)
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خسته نباشید
چند موردی نیاز به ذکر است که همهی آنها شامل راه حل یا پیشنهاد نیستند ولی میتوان همهی آنها را ذیل یک سوال یا گله آورد:
یک. اگر دانشکده را بخواهم تنها با یک خصیصه توصیف کنم متاسفانه نه با شاخص اساتید و علم و مدیریت و درس و اینجور چیزها بلکه تنها با یک چیز آنرا از دیگر جاها تمییز میدهم: «صمیمیت دانشجویان». این مورد نه تنها باعث شهرت در میان دانشکدهها شده است بلکه گویای فرهنگی است که فکر نمیکنم اساتید و کادر مدیران به راحتی آن را حس کنند مگر آنکه مهمانی بیاید و اظهار تعجب کند تا به گوش بالاییها برسد.
گفتم فرهنگ دانشکده، و همین فرهنگ دانشکده است که به آن هویت و اعتبار میبخشد. پس نباید کاری کنیم که این فرهنگ از بین برود. امری که به نظر زیاد برای دیگران مهم نیست.
اولین مواجهی من با خالی شدن لابی دانشکده این بود که با لب و لوچهای افتاده گفتم:« دیگر میزها را کجا میبرند؟» و جوابی بسی مسخره شنیدم: «به علت جمع نکردن آشغال از روی میزها و ایجاد سروصدا تصمیم برآن شد که میزها جمع شود.» اول کمی شک کردم مگه اینجا مهدکودک است و کادر مدیریتی عموها و خالههای دانشکده که این گونه رفتار میکنند؟ مگر این دوستان واقف به این نیستند که از ما هم دیگر سنی گذشته است و این رفتار جز توهین معنی دیگری برای دانشجویان ندارد؟ آیا رابطه میزهایی که دانشجویان روی آنها درس میخوانند، تمرین حل میکردند، گپ میزدند، صمیمیت و دوستی را بیشتر میکردند، فضای خشک و ماشینی دانشکده را تلطیف میکردند، و جمع کردنشان ربط دادن گوزن به شقایق نیست؟
البته شاید بگویید: «چقدر شلوغش میکنی» ولی این توهین به همین جا ختم نمیشود، وقتی میبینید همان میزها را تنها یک نیم طبقه جابه جا میکنند که تبدیل بشود به استراحتگاهی برای دانشجویان غیر دانشکدهی خودمان یا نوآوری جدید در معماری به نام «سلف در راهرو» تا اثبات شود که دلیل این جابهجایی هیچ کدام از آن مواردی نبود که ما گفتند و ما هم نفهمیدیم که چه شد. البته قبل از این مورد پدیدهی دیگری نیز وجود داشت و آن برداشتن لیوانهای آبخوری بود تا «دانشجو جماعت آدم شود و آشغال لیوانهایش را جمع کند» و نتیجهاش نه آدم شدن دانشجو بلکه تا کمر خم شدن بانوان و آقایان در لابی عمومی دانشکده جلوی دید همگان بود که جرعه ای آب از تنها ماوای تشنه لبان دانشجویان کارشناسی بنوشند :\ البته کار به همین جا ختم نشد این داستان کمدی ادامه پیدا کرد همین آبخوری توصیف شده را بلکل قطع کردند، آن هم به این دلیل که «تا آدم بشوند چایی خود را در آن خالی نکنند…». جان؟ چایی؟ آبخوری؟ الان مشکل حل شد؟ الان دانشجو را تربیت کردید؟
خلاصه کلام آنکه هم اکنون در ساعات غیر درسی شما جمع کثیری از دانشجویان سرپا در لابی را خواهید دید که هنوز سر و صدا میکنند (به زعم مسئولین) هنوز با لیوان فلانی و بهمانی به دنبال آب سرد کنها عموما خالی هستند و نه تنها هیچ مشکلی حل نشد بلکه آن فرهنگی که عرض کردم دارد کم کم از بین هم میرود.
شاید به نظر زیادی شلوغش کرده باشم ولی چیزی که گفتم تنها مربوط به یک میز و آبخوری نبود. مربوط به نحوه برخورد با دانشجو، توهینی که زیر پوستی به او میشود و عدم درکی است که دارد صورت میپذیرد.
دو. البته این موردی که گفتم تنها عامل از بین رفتن فرهنگ دانشکده نبود. خداروشکر تشکلهای حامی دانشجویان را هم دارند از دانشجویان جدا میکنند و آنها را تبدیل میکنند به خط مقدم لشگرکشی به ساختمان خیام. من که نمیدانم ولی گویا ساختمان خیام قلعهای است که مدیران ما سودای تصاحب آن را دارند و تشکلها و واحد آموزش را با یک آرایش نظامی برای حمله به اتاقهای خیام فرماندهی میکنند. احسنت بر این درایت و روح ناپلئونی عزیزان. تنها درخواست من این است که لطفا شهید ندهید که این جدایی آتشی را بلند میکنند که همه را میسوزاند. (سر بسته عرض کردم. احتمالا دیگر سخنرانان از خجالت توضیحات اضافی برخواهند آمد.)
سه. دل انگیز صبحی بود که بر سر درس استاد فلانی نشسته بودیم و وقتی خواستیم برخیزیم با یک صدای «خرت» متوجه شدیم که جر خورده ایم. البته این جزو معدود خاطرات مشترک دانشجویان کارشناسی است. فی الواقع صندلیهای خاردار دانشکده ریاضی شهرهی خاص و عام است. اصلا یکی از آپشنهای درس طراحی هندسی این است که صندلیهایش خار ندارد! (داخل پرانتز عرض کنم که برای بیان این یکی عذر خواهی نمیکنم و بیشتر شرم میکنم که در چنین جلسهای باید در مورد چنین موردی سخن رانده شود تا شاید مشکل صندلیهای بی کیفیت دانشکده حل شود.)
چهار. به تازگی در یک اقدام محیرالعقول با ایجاد یک پنجره پایین درب دستشویی دانشکده (!) شاهد عنبرافشانی و پیچیدن عطر گلاب در تمامی طبقهی اول بودیم. خداوکیلی برای این یکی فکری بکنید. (برای این مورد هم عذرخواهی نمیکنم و مانند مورد قبلی بیشتر متاسفم برای اینکه باید گفته شود.)
پنج. فضاحت اخلاقی فلان استاد را کجای دلمان بگذاریم؟ خداروشکر این امر بر کسی پوشیده نمانده و حتی در جمعهای دوستانه مایهی شوخی هم شده است. حداقل انتظاری که می رفت برخورد سریع و جدی در این زمینه بود که انجام نشد. حالا هم دیر نیست و به نظرم به جای لاپوشانی بد نیست که دانشکده شفاف در این زمینه عمل کرده و قاطعیت خودش رو در مواجه با این جور مسائل را نمایش دهد.
شش. فرقی نمیکند، چه گرفتن یک واحد دستی باشد، چه برگزاری یک مراسم در دانشکده و چه دیگرکارهای مربوط و نامربوط، نیازمند اجازه و امضا و مهر و عصر انگشت و پرسیدن سایز کفش از عره و عوره و شمسی بینا هستیم. حداقل کاری هم که میشود کرد جلوگیری از ابداع فرمهایی است که خاص دانشکدهی ماست و چنین پدیدههایی در جای دیگر مشاهده نمیشود. این کاغذبازی خفهی مان کرده است.
هفت. دقیقا چه بر سر اساتید و تدریسهایشان آمده است که تا استادی منطقی برخورد میکند، دانشجو را درک میکند، درست درس میدهد و چیزهای به درد بخور میگوید ناگهان شاهد سیل عظیمی از دانشجویان هستیم که برای برداشتن واحد ارائه شده برای آن استاد سر و دست میشکنند، فرم ها پر میکنند که بیاید همه دروس ریاضی و علوم کامپیوتر و حتی معارف ارائه دهد و از آن طرف واحدهایی داریم که حتی به حد نصاب نمیسد. یا وقتی استادی کمی صمیمیت به خرج میدهد و معقول برخورد میکند درخواستهای دانشجویان برای تعویض استاد مشاور خود به آموزش دانشکده سرازیر میشود انگار امدادی «غیبی» به آنها رسیده است و کار تا جایی پیش میرود که بعضی از اساتید ناراحت میشوند؟ یا چه بر سر آموزش دانشکده آمده است که به درسی که دانشجویان کمی آن را اخذ میکنند ولی استادش با صبر و حوصله مطالب را عمیقتر از حد معمول درس میدهد اجازه ی ارائه نمیدهد؟ این یکی را مستقیما به استادان میگویم: شما خودتان مقصرید! رعایت کمی انصاف و عقلانیت و تدریس درستِ چیزهای به درد بخور سخت نیست.
هشت. قانون نانوشتهای وجود دارد که میگوید: «دانشجویان برابرند ولی دانشجویان ارشد و دکترا برابرترند.» به وضوح میتوان عدالت برقرار شده براساس همین قانون را (همانطور که عرض کردم) در امکانات رفاهی ببینیم. جدای از این عدالت، اینگونه به نظر میرسد که سیاست دانشکده (و حتی دانشگاه) در قبال دانشجویان کارشناسی، سیاست «فقط پاسشون کنید بِرَن» هست. و عجبا از دانشجویانی که به این وضع راضیند.
نه. چندسالی است که شاهد هستیم جو غالب علوم کامپیوترمان شده است رشتهی جاماندگان از مهندسی کامپیوتر. این ماهیت را که نمیتوان عوض کرد، اما میتوان از چیزهایی سخن گفت که ميتوان عوض کرد. بسیار پسندیده خواهد بود که چارت درسی علوم کامپیوتر بیشتر به سمت تلکونوژیهای جدید متمایل باشد تا دروس تئوری ریاضی که نمیتوان دقیقا کاربردش را در دنیای امروزی کامپیوتر دنبال کرد.
ده. وقتی عقل معیشت بر فضای مثلا علمی دانشکده حاکم میشود، نتیجهاش میشود حرام شدن ورود به دانشکده در آخرهفتهها، اجاره دادن اتاقها در دل دانشکده، آواره شدن تشکلها، لغو شدن برنامهها به دلیل عدم بودجه و مواردی از این دست. عزیزان مدیر، هرکاری هم بکنید همهی ما می دانیم که صنعت باید این خلا را پر کند نه خود دانشکده. این زندگی نباتی نمیتواند خیلی دوام داشته باشد. یا اگر دوام داشته باشد شرافتمندانه نیست. سرمایههای شما دانشجویان اند نه اتاقها و سالنها و زدن از این برنامهو آن برنامه. راستش را بخواهید این جملهی «پول نداریم» را متوجه نمیشوم. صنعتگران به دنبال شما نمیآیند؟ برای اینکه در این دانشکده به سوالات صنعت ایران و بومی این سرزمین پاسخ دادهنمیشود. اگر به سوالات واقعی پاسخ داده میشد دانشجویان از این دانشکده مهاجرت نمیکردند و صنعتگران خود ناز مارا میکشیدند و استادهای خارجکی خودشان برایمان دعوت نامه میفرستادند که «تو رو خدا بیایید بگویید مشکلتتان را چجوری حل کردید؟». ولی گویا مسئله کاملا برعکس است. صادقانه بخواهم بگویم تقصیر فلان سیاستمدار یا سیستم کلی دانشگاه نیست. مدیران دانشکدهها و اساتید اگر بخواهند میتوانند حتی اگر سختی بکشند. خواهش میکنم کاربردی فکر کنید و کاربردی درس بدهید و کاربردی تکلیف و پروژه بدهید. خواهش میکنم این کاربردهایی که به طرح درستان اضافه میکنید این ور آبی و به درد همین جامعه بخور باشد نه دور از دسترس و نه همچون «مایکل یک معادله دارد. پیدا کنید پی سی فروش را»!
یازده. البته شاید همین الان چندتایی توجیه و توضیح را در رابطه با مسائل مالی در آستینها خود داشته باشید ولی همین عدم شفافیت و در جریان نگذاشتن دانشجویان (که لزومی ندارد از دانشگاه شروع شود و میتواند دانشکده آغازگر آن باشد) خودش از دیگر فقدانهایی است که وجود دارد.