صدها بار آرزو کرده بودم که ای کاش دامنهی بیربطی خریده بودم و این وبنوشت را به آن متصل میکردم یا آن بالا زیر آن تیتر نمیزدم «وبلاگ شخصی …» و فارغ از هر نگرانی در مورد خودم و افکارم مینوشتم.
نگرانی من قضاوت دیگران نیست. نگرانی من ناراحتی دیگران و به تعبیر دقیقتر حلال نکردن آنها است. حقیقتش را بخواهید نمیتوانم آزادانه در مورد کسی که دوستش دارم، رفیقی که به تازگی سیگاری شده، دوست نابغهای که به تازگی افسرده شده، پستهای دوستی که همواره جوابیهای در آستین برای آنها دارم، مزخرفات روزمرهی اطرافیانم ویا انتقادات بدون ملاحظهای که به شرکتم دارم بنویسم.
افکار را یا باید گفت، یا باید نوشت یا باید انقدر نشخوار کرد که در اکوی درون ذهنت تشدید شود و مغزت را پوک کند.
یک روزی این کار را میکنم. دیر یا زود …
پ.ن: نام پانوشت را نمیشود رها کرد. حقیقتا آنرا دوست دارم و اولین قدم برای مهاجرت، دل کندن از زیباییهای وطن است.