کل هنر و زیبایی علم کامپیوتر رو میشه در اصلاح «ایجاد لایههای انتزاعی» خلاصه کرد. برای مثال روی برق و الکترونیک لایهی انتزاعی مدارات منطقی رو میکشیم و از این به بعد به جای ۵ ولت و قانون وی مساوی آی آر از صفر و یک صحبت میکنیم، روی مدارات منطقی قطعات پیچیدهتر محاسبهگر رو میکشیم و از جمع و انتقال حرف میزنیم، بعد روی رم و سی پی یو لایه ی برنامهریزی و پروگرم میکشیم و ادبیاتمون رو به حلقه و متغیر و سافتویر دیزاین عوض میکنیم و روی برنامههاموم لایهی سرویس رو میکشیم و دیگه از دیپلوی و پیاده سازی روی چندین کامپیوتر میگیم تا نهایتا میرسیم به اپلیکشین و همین و بستری که دارید روش این پست رو میخونید.
هرلایه انتزاع به ما کمک میکنه که کمتر درگیر جزییات پیادهسازی بشیم. بیشتر مفاهیم غیرملموس رو تبدیل به چیزهایی کنیم که «کار میکنند». توی ادبیات صحبت کردنهامون از فعلهایی استفاده میکنیم که تا قبل از این فکر میکردیم فقط موجودات زنده این قابلیت رو دارن، مثل: این سرویس به اون سرویس خوراک …، ۲ تا عدد رو رمز میکنه و برمیگردونه، روی بستر فلان با هم صحبت میکنن، این برنامه اطلاعات رو تحلیل میکنه و نتیجه رفتار کاربر رو پیشبینی میکنه. و بعضی جاها واقعا یادمون میره که. اون زیر یه سری الکترون دارن حرکت میکنند. این آبسترکت کردن هر لایه به لایهی بالاتر مناسبات کاری و حرفهای و دانشی رو جدا کرده به طوری که یک سرور ادمین نمیتونه در مورد گیت های نند و نور خیلی نظر بده و طراح نرمافزار نمیدونه که دقیقا پکتهای شبکه حاوی چی هستن.
این نشون میده که انسانها خیلی دوست دارن که تا حد ممکن چیزهای بیجون رو شبیه خودشون کنن تا باهاشون راحتتر برخورد کنن. اینجوری هم کارهای پیچیدهتر رو میتونن انجام بدن و هم راحتتر دستگاهی که دارن میسازن رو درک کنن.
پ.ن: پراکنده، از آلویز!
پ.ن۲: فارسی نوشتن کلمات انگلیسی غلطه ولی بامزه است!