این چند روز با شخصیت جالبی آشنا شدم که میخوام براتون توصیفش کنم.
مردی ۴۰ ساله با قد متوسط، شکم برامده، موهایی کمپشت با تارهایی نازک و سفید،ریش پرفسوری جوگندمی را با پیراهنی که دکمهی بالایش باز است تصور کنید.
حال به این موجود دوست داشتنی چاشنی مهارت سخنرانی و بامزگی را اضافه کنید. این فرد سالهای دوری است که دغدغهی دین دارد و برایش زحمت هم کشیده است. ولی در میانهی چلچلی ویژگیای داشت که بسی توجه مرا به خود جلب کرد. این ویژگی را من در عمدهی تازهبهدوران رسیدگان دینی میبینم. منظورم نوجوانان ۱۴، ۱۵ سالهای است که ناگاه سوالات نوجوانیشان آنها را به سمت دین جذب کرده و پس از آنکه از چشمهی پاسخهای اسلام سیراب شده اند کمی بیشتر نوشیدهاند و حالا سودای حل مشکلات جهان برشان داشته و بدون بلوغ لازم سعی میکنند که این تجربهی شخصیشان را در گوش عالم فرو کنند. اینها عموما خود را حزبالهی میخوانند و فکر میکنند که مرکز عالماند. البته اگر این افراد همان ۱۴، ۱۵ ساله باشند خردهای برشان وارد نیست ولی وقتی این فرد با همان تفکرات و سطح شعور میشود ۲۰ ساله، میشود ۴۰ ساله واقعا مایهی آبروریزی است. مشکلشان هم این است که پیچیدهگی دنیای اطرافشان را نفهمیدهاند و در همان حد نوجوانی میفهمند و با موضوعات برخورد میکنند. بگذریم… دلم پر است از این جوجه حزبالهیها!
ویژگی جالب دیگر این شخص، عطش او به یادگیری است. از این افرادی که یاد میگیرند چون بالاخره یونسکو گفتهاست که سواد فلان چیز و بهمان چیز است ولی در جهان امروز بخت با کسانی است که در فناوریهای نوین دانشی برای شوآف کردن داشته باشند! به قول پدر اقیانوسی به عمق یک وجب که تهش باز هیچی در نمیآید.
پ.ن: به نظرم افرادی که طناز هستند، مخصوصا وقتی جوری مزاح میکنند که جریان صحبتشان تحت تاثیر شوخیای که کردند قرار نمیگیرد و اگر شنونده خود فرد باهوشی نباشد به این شوخی پی نمیبرد، آدمهای باهوشی هستند. این مرد پست ما هم از این دست آدم هاست. مواقعی را میدیدم که این فرد در میان سخنرانی خود بود و تنها عدهی کمی از شنوندگان ریسه میرفتند و بقیه مات و مبهوت آنهارا نگاه میکردند.