فصل۱: ارتش: وقتی زمین میلرزد
فوکو در این فصل به نقش ارتش به عنوان بازوی عملیاتی محافظ از شاه اشاره میکند.
به نظر فوکو در ایران ۴ ارتش وجود دارد نه یکی که هرکدام مستقیما تحت نظر شاه هستند تا ستادکل فرماندهی به وجود نیاید: ۱.ارتش سنتی که مامور به پاسداری و مدیریت اراضی کشور است. ۲. گارد شاهنشاهی که سپاه جانثار شاه است و دارای شیوه استخدام خاص، مدارس خاص و محلههای مسکونی خاص است ۳. ارتش جنگی ۴. مستشاران آمریکایی و اسرائیلی که ۳۰ تا ۴۰ هزارنفر هستند.
فوکو میگوید ارتش هیچگاه نقش ایدئولوژیک نداشته و هیچگاه آزادی بخش نبوده است (برخلاف ارتشهای آمریکای جنوبی) و بلکه در هر برهه رنگ روسی و انگلیسی و آمریکایی گرفته است.
این ارتش همواره شاهان حاکم را حفاظت کرده و در کنار پاسداران بیگانه در اطراف سرزمینهای واگذاری شده پاس داده است. هیچ گاه فرصت نیافته است که خود را با ایران یکی بداند و نخواسته است که سرنوشت را به دست بگیرد.
سپس به وجه ضدمارکسیسم بودن ارتش اشاره میکند. برای همین برای متقاعد کردن ارتش برای مقابله با مردم، شورشهای مردمی را با جوسازی آنهارا به عنوان کمونیستها نمایش میدهند. زیرا با تحت استحدام داشتن ۴ ملیون ایرانی توسط ارتش، اعضای ارتش یک پایگاه اجتماعی را دارا بودند
به تدریج که اغتشاش به نام این اسلامی که ارتش به آن تعلق دارد گسترش مییابد سربازان و افسران درمییابند که روبهرویشان دشمن نیست، بلکه بالای سرشان ارباب هست. و وقتی ارتش در گرماگرم نبرد پی ببرد که ارباب دارد نه دشمن چه خواهد کرد؟
درآخر فوکو به ضعف ارتش میپردازد و آن را شکننده و متفرق میداند.
این ارتش آشکارا پلیسی است بر ضد کشورهای مسلمان همسایه و نه نیرویی که رستاخیز ملی را بر پایه یک همدلی گسترده محقق کند.
برای همین ارتش را مجموعهای از واحدها با تجهیزات آمریکایی میداند و آن را قرارگاه و گذرگاه نیروهایی که خود شاه را تهدید میکند قلمداد میکند.
فصل ۳: تهران: دین بر ضد شاه
فوکو در این فصل از اختلاف طبقاتی حاکم و شهرنشینی بیاندازهی تهران میگوید. به دلیل حاشیهنشینی فقیران و هجوم روستاییان در پی اصلاحات ارضی جمعیت شهرنشینی از نه ملیون به هفده ملیون نفر رسیده است.
سپس ملجا این عامهی افراد را مراسمها و مکانهای مذهبی معرفی میکند. در یک تضاد بارگاه شاه عبدالعظیم را با مقبرهی شاه پدر یا رضاخان مقایسه میکند و به مراسم پرشور تشیع جنازهی شهدا اشاره میکند. پیرامون همین تشییع جنازهها مینویسد:
تا پاسی از شب گذشته، برگرد روحانیون، به این شکل گروههایی ساخته میشد . از هم میگسست و از نو تشکیل میشد. تب سیاست، مردگان را از یاد نبرده بود بلکه خود مراسمی بود در خور این مردگان.
سپس به همبستگی ملت در تظاهرات میپردازد:
از این عزاداری به آن یادبود، از این مراسم به آن مراسم وعظ و دعا. تهران چهلم مردگان آبادان را گرفته است، تبریز چهلم مردگان اصفهان را و اصفهان چهلم مردگان قم را.
…
تمام روز ملاها با خشم از شاه، از آمریکا، از غرب و مادهپرستی آن حرف میزدهاند و مردم را، به نام اسلام و قرآن، به پیکار با همهی این رژیم فراخواندهاند. هروقت که مسجد کوچک بوده و برای مردم جا نداشته است بلندگوهارا در خیابانها نصب کردهاند.
…
در این سخنان نه گذشتهگرایی احساس میشد و نه گریز، بیسامانی و ترس!
در همین موضوع، فوکو به پیوند مردگان با عدالتخواهی در ایدئولوژی اسلامی میپردازد و همین نگاه مردم را به اسلام یک راه حل میداند نه یک «تریاک تودهها». سپس به توضیح مهدویت در دیدگاه شیعه روی میآورد و انتظار را پایهگذار تغییرات میداند.
سپس به مکتب مراد و مریدی شیعه میپردازد و سرمایهی روحانیان را مردم دور آنها میداند. برای همین در جایی میگوید:
ایشان باید بیداد را نفی کنند، از دولت انتقاد کنند، بر ضد اقدامات ناشایست برخیزند، نکوهش کنند و رهنمود بدهند. این مردان دین پردههایی هستند که خشم و خواستهای مردم بر آنها نقش شده است. اگر بخواهند بر خلاف جریان شنا کنند، این قدرتی که عمدتاً در جریان گفتوشنود به دست آمده است از دست میدهند.
سپس درمورد مذهب شیعه میگوید:
این مذهب تنها زبان سادهای برای بیان آرزوهایی که الفاظ دیگری پیدا نکردهاند نیست، بلکه چیزی است که در گذشته هم بارها بوده است: شکلی است که مبارزهی سیاسی، همینکه لایههای مردمی را بسیج کند، به خود میگیرد، و از هزاران ناخرسندی، نفرت و بینوایی و سرخوردگی یک نیرو پدید میآورد. زیرا خودش یک صورت بیان است، یک شیوهی باهم بودن است، نوعی گفتوشنود است…