از طرفی نمیتونم قبول کنم که اسلام نظری در مورد سیاست (به طور خاص) و علوم انسانی (به طور عام) ندارد، چراکه احکام با جزییات زیادی در مورد مسائل سیاسی-اقتصادی-اجتماعی دارد، مانند زکات و ولایت و نماز جمعه و … و اگر دینی با این جزییات دارای احکامی سفت و سخت است و از طرفی ادعای کامل بودن دین به معنی برنامهای برای زندگی دارد، چگونه یک ایدئولوژی-تئولوژی نیست.
و از طرفی هم نمیتوانم قبول کنم که تا الان پایههای ایدئولوژیکی این دین را نفهمیدهایم و اگر چیزی هست، پس کجاست و چرا کسی تا الان آن را تبیین نکرده است. چرا هنوز دور خودمان میچرخیم و هنوز حرفی برای گفتن نداریم؟ واقعا نسبت اسلام با علوم جدید انسانی چیست؟ این حیرانی، شک در دل ادم میاندازد.
پ.ن: گویند شریعتی از سردمداران این ادعای ایدئولوژی بودن اسلام بود.