یک. گوش من جرم سازه. یعنی اینکه بیشتر از افراد نرمال جرم تولید میکنه و در مواقعی انقدر زیاد میشه که من مجبورم برم شستوشو، حداقل دوبار در سال که شاید به نظر زیاد نیاد. ولی قسمت آزار دهندهاش اینجا نیست. قسمت آزار دهندهاش اونجایی هست که از خواب صبح پا میشی و میبینی که پنجاه درصد شنواییات رو از دست دادی. یه گوشت به زور میشنوه چون جرم زیادی تولید کرده و چسبیده به پرده گوشت. اون روز برای من یه زهرمار کامله. بهتره بگم که اون هفته. چون درمان این عارضه نیازمند اینکه یک هفته کامل روزی دو تا سه بار توی گوشم قطرهی گلیسرین فنیکه بریزم که به نظرم بوی گه میده. یعنی هم موقع ریختن قطره باید بوش رو تحمل کنم و هم این قطره میریزه روی بالش و ملحفهام و باید در طول شب این بو در مشام بنده باقی بمونه. بعد یه هفته تازه دکتر گوش رضایت میده که گوش من رو شستوشو کنه و نعمت کارکرد کامل حس شنوایی رو به من برگردونه. دوبار آخر پس از شستوشو شنواییم بر نگشت. دفعهی ماقبل آخر گوشم دچار سندروم ناگهانی کاهش شنوایی گوش شده بود که علتش مشخص نیست و هشتاد درصد آدما پس از دورهی درمانش شنواییشون رو به دست میآرن که خوش بختانه من جزو اون هشتاد درصد بودم. ولی دورهی درمانش طولانی بود و قرصهای بسیار تلخش معدم رو اذیت میکرد. دفعهی آخر هم گوشم عفونت کرده بود و باید دوتا قطرهی دیگه رو برای دوهفته میریختم تو گوشم.
دو. هر احساسی یا حرفی میتونه بمونه و بمونه و جمع بشه و یه روز صبح که از همه جا بیخبری کوفته بشه بر سرت و تو هاج و واج بمونی و هیچ کاری نتونی بکنی.
سه. میفرماد که گناه میتونه مثل یه آلیاژ وارد روحت بشه. اونوقت برای اینکه درش بیاری باید بری تو کوره. اون تو هم به آدم خوش نمیگذره.
چهار. به سادگی یه شب خوابیدن و صبح پاشدن ممکنه که زندگی آدم تحت تاثیر واقعهای قرار بگیره که تا مدتها بلای جونش بشه. شب و خوابید و صبح پا شد و پدرش سکتهی قلبی کرده بود. به همین راحتی زندگی دوستم کلا عوض شد. ورق برگشت. این آدم اون آدم قبلی نبود. عجیب این واقعه من رو تکون داد…