تصمیم نگرفتن یک عادت است. نوعی اهمال کاری است قبل از آنکه معلوم شود که اصلا میخواهیم چه کاری باید بشود به سراغمان میآید. حتی سعی هم نمیکنیم که به انتخابها فکر کنیم و آن را بالا پایین کنیم. در این جور موارد مردمان میخواهند که زمان برای آنها تصمیم بگیرد ولی غالبا این اتفاق نمیافتد. این اتفاق انتخاب همچون پیرمرد متحیری منتظر خواهد ماند تا کسی بیاید و آن را حل کند.
شاید ترجیح میدهیم در این برزخ بمانیم چرا که خروج از آن هزینه دارد و نمیخواهیم قبول کنیم که این هزینه باید داده شود. نمیخواهیم خودِ آزادی تصمیم گرفتن و حق انتخاب داشتن را از دست بدهیم. نمیتوانیم بفهمیم که یک انتخاب بد بدتر از تصمیم نگرفتن است.
در تمامی شئون ما هم میتوانید بارقهای از آن را ببینید. از تصمیمات سیاسی و کنشهای اجتماعی گرفته تا تصمیمات خانوادگی یا جزئی و شخصی. این پیرمرد تماما همه جا هست و هرجا که باشد بوی تعفن آن فضا را پر میکند.