خبر بد یا خبر خوب؟

خبر بد اینکه «ما مجبوریم که انتخاب کنیم». همیشه و همه‌جا. خیلی این خبر رو بسط نمی‌دم چون به اندازه کافی درموردش گفتن.
(کدوم انتخاب اصالت دارد؟ خب شما رو ارجاع می‌دم به خوندن قرآن. بهتر از ایشون نمی‌شه پرداخت و موضوع من هم نیست!)

خبر خوب؟ «انتخاب‌های شما حتماً پیامدی دارد». این یعنی که انتخاب ما مهمه. ارزش داره و می‌ارزه که براش وقت بذاریم و بهش اهمیت بدیم. درسته که همیشه این پیامد خوب یا بد نیست یا حتی مخلوطی از جفتشونه ولی همین‌که می‌تونیم انتخاب کنیم و می‌تونیم پیامدش رو ببینیم خودش خیلی نکته‌ی مهمیه که در عین بدیهی بودن کسی بهش توجه نمی‌کنه.

پ.ن: خستگی یعنی باور نداشتن خبر خوب. یعنی «هیچی عوض نمی‌شه».

مسئول احساسات خودمون

به نظرم نکته‌ای که نیاز به تاکید داره ولی اکثر افراد یادشون می‌ره اینکه «ما مسئول احساسات خودمونیم». مقصر دونستن بقیه واسه درک نکردن ما نه تنها به خودمون آسیب می‌زنه بلکه بقیه رو هم از ما آزرده می‌کنه. ما نمی‌تونیم بدون اعلام اینکه می‌خوایم یکی با ما هم‌دردی کنه انتظار داشته باشیم که به بقیه وحی بشه تا به سمت ما بیان. این بقیه هر کسی می‌تونه باشه.

پ.ن: جهت هزاران‌بار یادآوری به خودم!

اعتیاد به اشتراک‌گذاری کتاب در شبکه‌های اجتماعی

یک رفتاری که بین کسایی هم کتاب می‌خونن و هم توی شبکه‌های اجتماعی (خصوصا اینستاگرام) هستند، شایع هست به اشتراک گذاری بخشی از یه کتابه.
چرا آدما از این کار لذت می‌برن؟
ادامه خواندن اعتیاد به اشتراک‌گذاری کتاب در شبکه‌های اجتماعی

اسیر خوردن

۱. آقای شرلاک یه عادتی داشتن که یادشون می‌رفت غذا بخورن. ایشان اعتقاد داشتن شکم پر باعث میشه آدم کندتر فکر کنه. و فکر کردن به اینکه «چی بخورم؟» ذهن آدمو از چیزای مهم‌تر پرت می‌کنه.

۲. سؤالاتی مثل شام را چکار کنم؟ و چطور این هفته را به آخر برسانم؟ ظرفیت ذهنی زیادی را اشغال می‌کنند. شفیر و مولایناتان به آن «پهنای باند ذهنی» می‌گویند. می‌نویسند «اگر می‌خواهید افراد فقیر را درک کنید، خودتان را تصور کنید که ذهنتان جای دیگری است. خویشتن‌داری مثل یک چالش است. حواستان پرت است و به‌آسانی پریشان می‌شوید. و این هر روز تکرار می‌شود». کمیابی -چه کمیابی زمان چه پول- این‌گونه منجر به تصمیم‌های نابخردانه می‌شود.
اما تمایزی کلیدی وجود دارد میان افرادی که زندگی‌های شلوغ دارند و آن‌هایی که در فقر به سر می‌برند: نمی‌توان از فقر مرخصی گرفت.

چرا فقرا اینقدر تصمیم‌های بد می‌گیرند؟

۳. در شرکت جدیدی که کار می‌کنم نعمت غذایی فراوانه. شکم همه خفن‌های شرکت هم جلوئه (تقریبا). من اگه جای مدیر عامل بودم این وضعیت رو عوض می‌کردم. انسان‌ها گوسفند نیستن که با تامین یونجه و آب و جای خواب، خوب کار کنن. یا بر فرض که خوب کار کنن، این فضا واقعاً همون حس طویله رو نمی‌ده؟ می‌دونم که اونا میگن این برای افزایش کارایی و شادابی و انگیزه و بهره‌کشی(!) از کارمندها هست ولی خب… من دارم نمادسازی می‌کنم. قطعاً توی اون منطق سرمایه‌دارانه، این حرکت خیلی کوله!!

۴.
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا(5)
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا(6)
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا(7)
وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا(8)
إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا(9)
إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا(10)الإنسان
می‌فرماد: عبادالله نه تنها به نذر خود وفا می‌کنند و آن.چه را دارند می‌بخشند و مسکینان و یتیمان و اسیران را غذا می‌دهند و بی‌اعتنایی و سردی خود به دنیا را به اوج خود می‌رسانند.

۵. تازه وقتی انسان گشنه میشه مغزش گیرپاچ می‌کنه می‌فهمه چقدر اسیره. به خاطر چند کالری بیشتر تموم روح و روانش می‌ریزه به هم. اون نقطه است که واقعاً باید یه دلیل واقعی برای تحمل داشته باشه. روزه رو در نظر بگیر. اون لحظه‌های آخر بعد یه روز سخت و پر فعالیت، وقتی فقط که داری واقعا رد می‌دی چی باعث میشه خودتو نگه داری؟ اونو میگم!

پ.ن: شرلاک رو دوست دارم. ولی شروع مطلب با نام و یاد اون دلیل بر الگوی خوبی بودن نیست!
پ.ن۲: جستارنویسی گرچه عموما طولانی‌تر است ولی با این‌حال اتلاق جستار به این جونه پست‌ها اشتباه نیست!

حسرت

این حس که بدترین عذاب جهنمیان است در سطح بسیار کم به ما در این دنیا هدیه داده شده است. شاید بتوان آن آتشی که در درون دوزخیان زبانه می‌کشد و آن خارهایی که صبح و شام به آن‌ها عرضه می‌شود را حسرت‌های پی‌درپی شمالیان تعبیر کرد. حسرتی که مرتبا با یادآوری گذشته، دیدن وضع بهشتیان و تذکر فرشتگان چونان داغی بر قلب‌های آنان مهر می‌زند.
خداراشکر از این عذاب، خداراشکر از این تلنگر که برای ابرار موجب سلوک است. و چه بسیار خوار و زبون‌اند آنان که حتی این سیلی هم آنان را تکان نمی‌دهد.

پ.ن: چه بی‌مقدارند آنان که حسرت گذشته و آینده، فلج‌شان کرده و تبدیل شده‌اند به معتادان حسرت، منادیان غم، ناامیدان همیشگی و سقوط کنندگان دره تکبر. آن‌هایی که مثل من در پوسته‌ای از دروغ، حیات نباتی‌شان را دور می‌ریزند.

حمال

واگن‌های مترو حمّالند. حمل‌کننده‌ی انسان‌ها نه… حمل‌کننده‌ی خستگی، فقر، ناامیدی و غم. حال می‌خواهد مسافرش کارگر باشد یا دست‌فروش، می‌خواهد کارمند له‌شده در چرخنده‌های سرمایه‌داری باشد یا دانش‌آموز مدفون شده زیر بار استرس. در هر حال این مسافران انسان نیستند، محمل‌های رنج‌ اند. چونان ظرف‌هایی که در آن‌ها زهر زجر ریخته شده باشد و دنبال آنند که جسم خود را به خانه برسانند. شاید تصور می‌کنند که خانه، رضوان آرامش است و جذب کننده‌ی شوکران آن‌ها. اما چهره‌ها در صبح گویای شکست از این رویای پوچ است. چهره‌هایی ناامیدتر و درمانده‌تر از دیروز. پیرتر، پر چروک‌تر، عصبانی‌تر و خسته‌تر.

دو چمدان تا قم

توی اون جلسه‌ی مسخره، اگه یکی از اساتید فقط یه حرف خوب زده باشه اینکه:

با کسی که برای رفتن به قم دوتا چمدون وسیله بر می‌داره، نمی‌تونی بری دور دنیا رو بگردی.

عسگری‌پور

حالا می‌خوام اینو تعمیم بدید به کل زندگی و در همه‌ی شئون. از پیدا کردن شریگ زندگی بگیرید، تا قضاوت در مورد یک شخص که می‌تونه از پس مسئولیتی بربیاد یا نه، یا …

همون ریشه‌ای که باعث می‌شه در تنگناها یا مسائل بزرگ‌تر راه درست انتخاب بشه، در مشکلات کوچکتر هم خودش رو بروز می‌ده.

پ.ن: یک پست بد کوتاه، بهتر از پست نذاشتن است.

The only think than worse the one is NONE.

linkin park

خلاصه‌ای از کتاب «ایرانی‌ها چه رویای در سر دارند؟» – قسمت سوم

فصل ۴:‌ ایرانی‌های چه رویایی در سر دارند؟

فوکو از علت «چسبیدن آمریکایی‌ها به ایران» شروع می‌کند، نفت و موقعیت ژئوپولیتیک! با نزدیک شدن محرم احتمال شورش‌ها در ایران را بیشتر از قبل می‌بیند و شاه را درگیر چالش‌های جدیدی می‌داند. سپس یکی یکی گزینه‌های روی میز حکومت را می‌شمارد: استفاده از ارتش (ولی نمی‌توان به آن اعتماد کرد)، بازکردن فوری فضای سیاسی، کنار گذاشتن شاه یا برخورد تند و تیز دیگری با شورشیان. فوکو می‌گوید تمامی راه‌حل‌های ذکر شده غربی و لیبرالی هستند. با این حال، وقتی نقشه‌های توسعه‌ی اقتصادی شکست خورد دیگر پایگاه اجتماعیِ رژیم لیبرال مدرن نیز به وجود نیامد. ایرانی‌ها غربی نیستند و غرب را نمی‌خواهند پس این راه حل‌ها برای آن‌ها جواب نمی‌دهد.

امام خمینی نیز به خوبی با نقشه‌های حکومت برای فرار از این بن‌بست آشنا است:

وی از دانشجویان و نیز از مسلمانان و ارتش خواسته است که به نام اسلام و وطن‌دوستی با این طرح‌های سازشکارانه‌ای که از انتخابات و قانون اساسی سخن می‌گویند، مخالفت کنند.

مردم نیز حرف او را گوش می‌دهند. گویا مردم بیشتر از سیاسیون به علما خصوصا خمینی اعتماد دارند. فوکو به نقل از سیاسی‌های مخالف شاه می‌گوید:

«اسم خمینی تنها یک پرچم است، او که فعلا برنامه‌ای ندارد. … وقتی دیکتاتوری از میان رفت این گرد و خاک هم فرو می‌نشیند. سیاست واقعی دوباره زمام کار را به دست می‌گیرد و واعظ پیر خیلی زود به فراموشی سپرده می‌شود.»

اما فوکو می‌گوید این اواخر شلوغی و هیجان و رفت و آمد ایرانیان کنار اقامت‌گاه خمینی نادرستی این پیش‌بینی را نشان می‌دهد.

فوکو به دنبال علت این طرفداری می‌گشت. او از این و آن شنیده بود که ایرانی‌ها خوب می‌دانند که چه نمی‌خواهند ولی درست نمی‌دانند که چه می‌خواهند.

در مدت اقامت در ایران یک بار هم واژه‌ی «انقلاب» را از زبان کسی نشنیدم. اما از پنج مخاطب من، چهار نفر جواب دادند: «حکومت اسلامی». این جواب مرا غافلگیر نمی‌کرد. آیت‌الله خمینی همین جواب خشک و کوتاه را به خبرنگاران داده بود و هنوز هم سر حرف خود بود.

سپس به ویژگی‌های مذهب شیعه می‌پردازد که می‌تواند بر حکومت‌داری تاثیر بگذارد. خصوصیاتی مثل وابستگی مرشدان به مریدان حتی از نظر مالی و نزدیکی این ۲ گروه به هم یا مفهومی به نام انتظار که مردمان را دعوت به برقراری عدالت می‌کند تا منجی برگردد.

فوکو ماهیت حکومت اسلامی برای ایرانیان را نوعی ناکجاآباد یا آرمان توصیف می‌کند. سپس به وابستگی این دین به علما برای روشن کردن نقاط مجهولی است که دنیای جدید در حال مقابله با آن است می‌پردازد. مفاهیمی مانند آزادی، نابرابری، رهبری و … فوکو آرمان‌های ایرانیان را فرمول‌هایی می‌داند به همه جا راه می‌برد ولی به هیچ‌جا راه نمی‌برد.

می‌گوید مردم به حرکتی می‌اندیشند که که به نهادهای سنتی جامعه‌ی اسلامی در زندگی سیاسی نقش دائمی خواهد داد. و منظورش از نهادهای سنتی، نهادهای دینی مانند روحانیون هست.

اما به جنبش دیگری هم می‌اندیشند که وارونه و عکس اولی است. جنبشی که از راه آن به توان عنصر معنوی را داخل زندگی سیاسی کرد.

سپس به نقش علی شریعتی در این جنبش می‌پردازد و او را معرفی می‌کند.

فوکو می‌گوید:

من دوست ندارم که حکومت اسلامی را ایده یا حتی آرمان بنامم اما به عنوان خواست سیاسی مرا تحت تاثیر قرار داده است. چون کوششی است برای اینکه برخی از ساختارهای جدایی ناپذیر اجتماعی و دینی سیاسی شود تا به پاره‌ای از مسائل امروزی پاسخ دهد. مرا تحت تاثیر قرار داده چون از این جهت کوششی است تا سیاست یک بعد معنوی پیدا کند.

در ادامه از ۲ چالش پیش روی این خواست سیاسی می‌گوید: ۱. آیا انقدر قوی هست که در مقابل راه حل پارلمانی-لیبرالی شاه و غرب بایستد؟ و ۲. آیا انقدر قوی هست که پس از پیروزی از بین نرود و احزاب سیاسی جای آن‌را نگیرد؟ که البته در زمان حال باید به هر ۲ سوال فوکو پاسخ مثبت داد.

فوکو در کنار این چالش‌ها ۲ سوال بنیادی دیگری را نیز مطرح می‌کند. نخست آنکه می‌گوید:

تاکنون کارکرد مذهب شیعه، مقاومت در برابر دولت‌ها بوده است، این «خواست سیاسی» یک نشانه‌ی آشتی است یا چیزی متناقض؟

و دوم آن‌که:

فرانسوی‌های قبلا به دنبال معنویت در سیاست گشته‌اند و آیا رسیدن اندیشه‌ی غرب به رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت غربیان نشان‌دهنده‌ی آینده‌ی جنبش فعلی ایران نیست؟

واکنش‌ها

پس از انتشار نظرات فوکو و خصوصا پس از به ثمر رسیدن انقلاب ایران وقتی جامعه‌ی نخبگان غربی رفتارهای حکومت جدید را در مقابل دغدغه‌های خودشان مانند حقوق زنان، برابری، آزادی و تکثر گرایی مشاهده کرد، انتقادات تندی به فوکو شد.

فوکو پس از انقلاب ایران مقاله‌ای به نام «آیا قیام بی‌فایده است؟» را نوشت و در آن بار دیگر بر حمایت خویش از انقلاب ایران و ضرورت جدا کردن این قیام از نتایج آن که حکومت اسلامی است تاکید کرد. در چشم‌انداز او، دین نه نهاد بود و نه مجموعه‌ای از احکام و دستورات قضایی بلکه کارکردی انقلابی به خود گرفته بود که نه تنها از قیام پشتیبانی می‌کرد بلکه خود در این فرم و با این کارکرد محصول حرکت انقلابی مردم ایران بود.

-بی‌بی‌سی فارسی

برخلاف تلاش فوکو برای روشن کردن اظهارات خودش در طی مصاحبه‌ها و مقالاتی که بعدها نوشت، انتقاد ها ادامه داشت و فوکو تقریبا تبدیل شده بود به سیبلی برای منتقدین حکومت اسلامی فعلی ایران. او نامه‌هایی از فعالین مدنی و فیلسوفان وقت در جهت انتقاد از حکومت ایران دریافت می‌کرد. این انتقادها به شدت روی فوکو تاثیر گذاشت و برای مدتی او را مریض کرد.

درنهایت اما تلاش فوکو قابل ستایش است. او از معدود روشنفکران غربی است که سعی کرد بدون حجاب به دل جامعه‌ی ایرانی برود و با نخبگان و مردم حرف بزند تا توصیف و تحلیلی بدیع از قیام مردم ایران به دست آورد.

منابع

ایرانی‌ها چه رویایی در سر دارند؟ – میشل فوکو – ترجمه‌ی حسین معصومی همدانی – نشر هرمس

بازنگری فوکو و انقلاب ایران – پروبلماتیکا

حقیقت گویی برای یک انقلاب: فوکو و منتقدانش

طغیان بی حاصل

ایران روح یک جهان بی روح

خلاصه‌ای از کتاب «ایرانی‌ها چه رویای در سر دارند؟» – قسمت دوم

فصل۱: ارتش: وقتی زمین می‌لرزد

فوکو در این فصل به نقش ارتش به عنوان بازوی عملیاتی محافظ از شاه اشاره می‌کند.

به نظر فوکو در ایران ۴ ارتش وجود دارد نه یکی که هرکدام مستقیما تحت نظر شاه هستند تا ستادکل فرماندهی به وجود نیاید: ۱.ارتش سنتی که مامور به پاسداری و مدیریت اراضی کشور است. ۲. گارد شاهنشاهی که سپاه جانثار شاه است و دارای شیوه استخدام خاص، مدارس خاص و محله‌های مسکونی خاص است ۳. ارتش جنگی ۴. مستشاران آمریکایی و اسرائیلی که ۳۰ تا ۴۰ هزارنفر هستند.

فوکو می‌گوید ارتش هیچگاه نقش ایدئولوژیک نداشته و هیچ‌گاه آزادی بخش نبوده است (برخلاف ارتش‌های آمریکای جنوبی) و بلکه در هر برهه رنگ روسی و انگلیسی و آمریکایی گرفته است.

این ارتش همواره شاهان حاکم را حفاظت کرده و در کنار پاسداران بیگانه در اطراف سرزمین‌های واگذاری شده پاس داده است. هیچ گاه فرصت نیافته است که خود را با ایران یکی بداند و نخواسته است که سرنوشت را به دست بگیرد.

سپس به وجه ضدمارکسیسم بودن ارتش اشاره می‌کند. برای همین برای متقاعد کردن ارتش برای مقابله با مردم، شورش‌های مردمی را با جوسازی آن‌هارا به عنوان کمونیست‌ها نمایش می‌دهند. زیرا با تحت استحدام داشتن ۴ ملیون ایرانی توسط ارتش، اعضای ارتش یک پایگاه اجتماعی را دارا بودند

به تدریج که اغتشاش به نام این اسلامی که ارتش به آن تعلق دارد گسترش می‌یابد سربازان و افسران درمی‌یابند که روبه‌رویشان دشمن نیست، بلکه بالای سرشان ارباب هست. و وقتی ارتش در گرماگرم نبرد پی ببرد که ارباب دارد نه دشمن چه خواهد کرد؟

درآخر فوکو به ضعف ارتش می‌پردازد و آن را شکننده و متفرق می‌داند.

این ارتش آشکارا پلیسی است بر ضد کشورهای مسلمان همسایه و نه نیرویی که رستاخیز ملی را بر پایه یک همدلی گسترده محقق کند.

برای همین ارتش را مجموعه‌ای از واحدها با تجهیزات آمریکایی می‌داند و آن را قرارگاه و گذرگاه نیروهایی که خود شاه را تهدید می‌کند قلمداد می‌کند.

فصل ۳:‌ تهران: دین بر ضد شاه

فوکو در این فصل از اختلاف طبقاتی حاکم و شهرنشینی بی‌اندازه‌ی تهران می‌گوید. به دلیل حاشیه‌نشینی فقیران و هجوم روستاییان در پی اصلاحات ارضی جمعیت شهرنشینی از نه ملیون به هفده ملیون نفر رسیده است.

سپس ملجا این عامه‌ی افراد را مراسم‌ها و مکان‌های مذهبی معرفی می‌کند. در یک تضاد بارگاه شاه عبدالعظیم را با مقبره‌ی شاه پدر یا رضاخان مقایسه می‌کند و به مراسم پرشور تشیع جنازه‌ی شهدا اشاره می‌کند. پیرامون همین تشییع جنازه‌ها می‌نویسد:

تا پاسی از شب گذشته، برگرد روحانیون، به این شکل گروه‌هایی ساخته می‌شد . از هم می‌گسست و از نو تشکیل می‌شد. تب سیاست، مردگان را از یاد نبرده بود بلکه خود مراسمی بود در خور این مردگان.

سپس به همبستگی ملت در تظاهرات می‌پردازد:

از این عزاداری به آن یادبود، از این مراسم به آن مراسم وعظ و دعا. تهران چهلم مردگان آبادان را گرفته است، تبریز چهلم مردگان اصفهان را و اصفهان چهلم مردگان قم را.

تمام  روز ملاها با خشم از شاه، از آمریکا، از غرب و ماده‌پرستی آن حرف می‌زده‌اند و مردم را، به نام اسلام و قرآن، به پیکار با همه‌ی این رژیم فراخوانده‌اند. هروقت که مسجد کوچک بوده و برای مردم جا نداشته است بلندگوهارا در خیابان‌ها نصب کرده‌اند.

در این سخنان نه گذشته‌گرایی احساس می‌شد و نه گریز، بی‌سامانی و ترس!

در همین موضوع، فوکو به پیوند مردگان با عدالت‌خواهی در ایدئولوژی اسلامی می‌پردازد و همین نگاه مردم را به اسلام یک راه حل می‌داند نه یک «تریاک توده‌ها». سپس به توضیح مهدویت در دیدگاه شیعه روی ‌می‌آورد و انتظار را پایه‌گذار تغییرات می‌داند.

سپس به مکتب مراد و مریدی شیعه می‌پردازد و سرمایه‌ی روحانیان را مردم دور آن‌ها می‌داند. برای همین در جایی می‌گوید:

ایشان باید بیداد را نفی کنند، از دولت انتقاد کنند، بر ضد اقدامات ناشایست برخیزند، نکوهش کنند و رهنمود بدهند. این مردان دین پرده‌هایی هستند که خشم و خواست‌های مردم بر آن‌ها نقش شده است. اگر بخواهند بر خلاف جریان شنا کنند، این قدرتی که عمدتاً در جریان گفت‌وشنود به دست آمده است از دست می‌دهند.

سپس درمورد مذهب شیعه می‌گوید:

این مذهب تنها زبان ساده‌ای برای بیان آرزوهایی که الفاظ دیگری پیدا نکرده‌اند نیست، بلکه چیزی است که در گذشته هم بارها بوده است: شکلی است که مبارزه‌ی سیاسی، همینکه لایه‌های مردمی را بسیج کند، به خود می‌گیرد، و از هزاران ناخرسندی، نفرت و بی‌نوایی و سرخوردگی یک نیرو پدید می‌آورد. زیرا خودش یک صورت بیان است، یک شیوه‌ی باهم بودن است، نوعی گفت‌وشنود است…