پرواز

روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم بی هدف سقف رو نگاه می‌کردم. «تق تق» در زد و بدون اینکه منتظر جوابم بمونه شتاب زده اومد تو. گفت : تو هم همون حسی رو داری که من دارم؟

متعجبانه جواب دادم: یعنی تو هم دلت لواشک میخواد؟

گفت: نه نه نه … منظورم اینکه تو هم حس میکنی هیچ چیزی عوض نشده؟

شونه هامو بالا انداختم و گفتم : چه اهمیتی داره؟
ادامه خواندن پرواز

جهاد ادامه دارد

5. تو ایستگاه مترو میدان آزادی این نقشه رو پخش می‌کردند. اولین چیزی که برام جالب بود ، رویکرد نگاه به این پروژه بود. وقتی مدیر یک پروژه همچین نگاهی داشته باشد٬ این نگاه به تیم های اجرایی منتقل شده و هرکس خود را در برابر خدا و امت اسلامی متعهد و مسئول میداند و نه فقط در مقابل رئیس خود. همین دید٬ همین تعهد٬ کیفیت کار را مشخص می‌کند. آیا آن کارگری که قبل از این دنبال پر کردن شیکم خود بود را می‌توان با کارگری که هدفش اطاعت از حق تعالی است مقایسه کرد؟
دیگر نیت افراد برای انجام پروژه خدایی می‌شود، همین کار با این نیت عالیه می‌شود آجر های خانه های بهشتی ، می‌شود زکات ، می‌شود عبادت . ببینید نیت و هدف چگونه غوغا می‌کند​! انسان اینگونه باید خدا را با گوشت و پوست زندگی خود و جامعه ی خود قاطی کند.

6.

… و وای بر آن کس که در صحرای محشر سر از خاک بر دارد و نشانه ای از معرکه ی جهاد در بدن نداشته باشد.

(شهید آوینی – روایت فتح)

7. وَ جَٰهِدُوا۟ فِی ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦۚ هُوَ ٱجْتَبَیٰكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِی ٱلدِّينِ مِنْ حَرَجٍۚ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَٰهِيمَۚ هُوَ سَمَّیٰكُمُ ٱلْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَ فِی هَٰذَا لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا۟ شُهَدَآءَ عَلَی ٱلنَّاسِۚ فَأَقِيمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَ ءَاتُوا۟ ٱلزَّكَوٰةَ وَ ٱعْتَصِمُوا۟ بِٱللَّهِ هُوَ مَوْلَیٰكُمْۖ فَنِعْمَ ٱلْمَوْلَیٰ وَ نِعْمَ ٱلنَّصِيرُ (۷۸ حج)
و در راه خدا کارزار کنید چنان که سزاوار کارزار کردن برای او است او شما را برگزید و در این دین برای شما دشواری ننهاده آئین پدرتان ابراهیم است و او شما را از پیش و هم در این قرآن مسلمان نام داد تا این پیغمبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید پس نماز گزارید و زکات دهید و به خدا تکیه کنید که او مولای شما است و چه خوب مولا و چه خوب یاوری است

8. تفسیر المیزان ذیل همین آیه:
کلمه جهاد به معنای بذل جهد و کوشش در دفع دشمن است و بیشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق می‌شود و لیکن گاهی به طور مجاز توسعه داده می‌شود به طوری که شامل دفع هر چیزی که ممکن است شری به آدمی برساند می‌شود. مانند شیطان که آدمی را گمراه می‌سازد و نفس اماره که آن نیز آدمی را به بدیها امر می‌کند و امثال اینها. در نتیجه جهاد شامل مخالفت با شیطان در وسوسه‌هایش و مخالفت با نفس در خواسته‌هایش می‌شود که رسول خدا (ص) این قسم جهاد را جهاد اکبر نامید و ظاهرا مراد از جهاد در آیه مورد بحث معنای اعم از آن و از این باشد و همه را شامل شود مخصوصا وقتی می‌بینیم که آن را مقید به قید (در راه خدا) کرده به خوبی این عمومیت را می‌فهمیم چون این آیه جهاد را متعلق کرده بر کاری که در راه خدا انجام شود پس جهاد اعم است.

9.

در جمهوری اسلامی، هر جا که قرار گرفته‌اید، همان‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‌اللَّه‌علیه)، مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دوره‌ی ریاست جمهوری میخواهید چه‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دوره‌ی ریاست جمهوری به گوشه‌یی بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌ی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم – حتّی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود – من دست زن و بچه‌ام را میگیرم و میروم! واللَّه این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آن‌جا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این‌صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.

بیانات رهبری در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی ۱۳۷۰

10. یک معلمی داشتیم. هرکار میخواستی بکنی بلااستثنا میپرسید :«که چی بشه؟ آخرش که چی؟» دیوانه ی مان کرده بود … یا باید کار را انجام نمیدادی یا انقدر به این سوال جواب​ می‌دادی و این زنجیره ی چرا ها را طی میکردی تا برسی به این که : «چون دلم می‌خواد» یا «چون حال میده» و او هم با گفتن این جمله که «ببعی وقتی علف میخوره خیلی بهش حال میده» بحث را خاتمه می داد. و تو را تنها می‌گذاشت با این پرسش که «آیا من باید کار ببعی ها را انجام دهم؟» و هرکس به نوبه ی خودش پاسخش آری یا خیر بود.

11. ادامه دارد…

5 ایراد من ؟؟؟

دیشب یکی از بهترین دوستام ازم خواست که ۵ تا از ایراد هاش رو براش بفرستم. خیلی فکر کردم ، مخصوصا در مورد این حرکت. که آیا اصلا این کار درستیه؟ آیا اصلا عملیه؟
شما میتونید میتونید یک وسیله ، یک ایده ، یک ایدیولوژی یا حتی یک رفتار رو نقد کنید ولی نقد واکنش شخصیت فرق می کنه. من به اعمال و واکنش های اون آدم به شرایط مختلف که (اون لحظه به نظرم جالب نیومدن) فکر کردم … و فکر کردم… و از خودم این سوال رو پرسیدم که از کجا معلوم اگه من تو اون شرایط باشم همچین واکنشی نشون ندم؟ یا شاید من همه ی ماجرا (شرایط) رو نمیدونم و قسمت های موثری که تو تصمیم گیری اثر داشتند رو اصلا ازشون خبر ندارم؟ آیا اصلا درسته که اینجوری آدم هارو قضاوت کرد؟ آیا با دیدن یک واکنش بد میشه یک خصلت بد رو به طور کلی به آدم نسبت داد؟ آيا آدم ها عوض نمی شوند؟ پس چجوری میشه مطمئن بود فردا صبح که از خواب پا میشیم اون آدم همون عادت زشت دیشبش رو عوض نکرده؟
پ.ن :‌ میدونم … می دونم که این حال دلیل نمیشه که از جواب دادن به اون سوال دوستم طفره برم … ولی رطب خورده منع رطب چون کند؟

بدون اینکه هیچ حرفی بزنیم

​میدونی چرا؟

چون من یه دروغ گوئم

به همه دروغ میگم

به تو دروغ میگم که دوستت دارم

به خودم دروغ میگم که قوی ام

به خدام دروغ میگم که بهش اعتقاد دارم

به دوستام دروغ میگم که میتونن رو من حساب کنن

به خانواده ام دروغ میگم که پسر خوبی ام

من یه آدم دروغگو ام

یه آدمی که خیلی خوب فرو رفته تو نقشش. آدمی که انقدر ضعیفه که گاهی اوقات دیالوگی برای گفتن نداره… حتی وقتی با هم میریم خیابون هارو متر کنیم و دقیقه ها فقط جلومون رو نگاه میکنیم بدون این که هیچ حرفی بزنیم!

روابط عمومی

پوزخند مغرورانه ای کرد و گفت : “تو خودت خوب میدونی مخ هرکسی رو بخوام در عرض یکی دوهفته میزنم. مثل موم تو دستم ورزش میدم!”
حالا اونقدر که ادعا میکرد که نه ،ولی تا حدی باهاش موافق بودم. تو حرف زدن کم نمی آورد. اصطلاحا میگن روابط عمومیش خوب بود!
ولی یهو قیافش عوض شد. صداش رو آروم کرد. چونه اش رو خاروند و گفت: “ولی اون یه نفر… سلام هم باهاش میکنم دستام میلرزه، استرس ورم میداره اصلا …”
یه کم بلند گفتم: “هعییییی؛ میفَهمَمِت!”
آروم تر از قبل گفت :”نه نمیفهمی!”
واسه این که حال و هواش رو عوض کنم با خنده گفتم: “فکر کردی فقط خودت عاشق شدی؟”
میدونم میخواست1001 دلیل بیاره که “نه، من کجا و عشق کجا؟”
ولی فقط زمینو نگاه میکرد. سخت تو فکر بود.
…”بعد سلام بهش چی بگم؟”…
پ.ن : کلا باید اینجور داستان هارو آروم خوند. من اشتباه میکنم، شما اشتباه نکنید

ضعیف

چشماش رو فشار داد و گفت : چی میگی عرفان؟ درکت نمیکنم!
خیلی عصبی بودم… حوصله ی بحث در مورد سوالایی رو نداشتم که براشون پاسخی ندارم.
با صدای بلند جواب دادم : ضعیف میفهمی؟ ضعیف … آدما ی ضعیف از گردونه حذف میشن! مثل تکامل!
سریع جواب داد : ولی اینجا جنگل نیست، ما هم حیوون نیستیم.
– انتظار نداری که زنگ بزنم و برای یه بار دیگه ازشون خواهش کنم که دورهم جمع بشیم تا یه کار مزخرف دیگه رو انجام بدیم؟ اونا تنبل ان ، بی دغدغه ان ، کم تحمل اند و در یک کلام ضعیف اند!
– دوست داری یه نفر همین کارو با تو بکنه ؟
– کردن …. نکردن؟ مثل خیلی چیزا … کنکور ، مقایسه شدن با آدمایی که مثل من نیستند ، دادن اون مقام لعنتی به کسی که تقلب کرده بود ، دادن رانت به اون کارمند اداره که ….
– عقده ای بازی در میاری؟
– خیلیا من رو از بازی بیرون انداختن، الان نوبت منه که انتخاب کنم کی قراره بازی کنه
– این جا فیلم های هالیوودی نیست که برای من این مسخره بازی هارو در میاری. وایسا ببینم، به این فکر کردی خدا اینو میخواد؟
زیر لب گفتم: اونو ولش کن!
جواب داد: چی؟
گفتم : ببین، هم من میدونم و هم تو میدونی که اگه اونا رو دعوت به همکاری کنیم کار شکست میخوره! اهمال کاری میکنن.
خیلی عصبی بود… رفت بیرون و در رو پشت سرش محکم بست. حوصله ی بحث در مورد سوالایی که جوابی براشون نداره رو نداشت!

آقای الف

سلام
من یه دانش آموز معمولی هستم توی یه مدرسه معمولی
البته این مدرسه و دانش آموزاش تا زمانی معمولی بودن که معلمشون آقای الف نشده بود.
آقای الف یه معلم معمولی نیست
اون معلمیه که صبح وقتی میاد مدرسه لاغره
ولی وقتی بر میگردد چاقه!
ما نمیدونستیم چرا تا زمانی که آقای الف معلم ما شد
اولین روز درسی بود که آقای الف اومد سر کلاس ما
“یا به حرفای من گوش میدید یا میخرمتون”
آقای الف کاملا جدی اینو گفت
یکی از بچه ها با پوز خندی گفت چی؟
و آقای الف رفت سر میزش
و زبونشو بیرون آورد و خوردش.


پ.ن : این داستانک ها رو میخواستم ادامه بدم…. ولی به قول دوستان : حسش نمیاد. اگه برای شما حسش اومد بفرستید برام میزارم همین جا!

فاز آموزش پرورش با این سوابق تحصیلی چیه؟

قضیه از این قراره که با ایجاد آزمون تعیین سطحی مانند کنکور و همین طور ایجاد ارزشی به نام “مدرک تحصیلی” (نه سواد!) در بین عموم مردم ، آزمون ورود به دانشگاه کنکور تبدیل به غول کنکور میشود. چون به دلیل ورود بسیار زیاد داوطلبان به این عرصه باعث میشن که کنکور هی تبدیل به فیلتر قوی و قوی تری بشه! خوب بعد از یه حدی سخت تر شدن کنکور ، خود متولیان فهمیدن چه گندی زدند (یا چه گندی زده شده! ) بنابراین به جای حل ریشه ای این مشکل شروع کردند به ماستمالی کردن ارزش یابی. این جوری که قانون یا قانون هایی تصویب کردند برای تبدیل این ارزشیابی یک مرحله ای به یک ارزشیابی چند مرحله ای. (طبیعی است که حتی اگر با وجود درست برگزار شدن این ارزشیابی ها و استاندارد بودن آزمون ها باز هم نفس کار عوض نشده است). این ارزش یابی چند مرحله ای یعنی آزمون گرفتن متوالی در 3 یا 4 سال دبیرستان (نظام قدیم) و سپس جمع آوری و برآیند گیری از نتیجه ی دانش آموزان.
آموزش و پرورش و یا سازمان سنجش این قانون را به طور کامل انجام ندادند و صرفا معدل کتبی سال سوم را ، تاثیر 25 درصد قطعی دادند. بعد از اینکه 2 سال این آزمون ها برگزار شد، خانومی از پذیرفته شدگان کنکور به این قانون اعتراض کردند و توی قانون مشکلی پیدا کرد (و به دیوان عدالت شکایت کردند که چرا عدالت رعایت نمیشه و ) چرا در 3 سال این دستور العمل یعنی امتحانات نهایی انجام نمیگیرد. در حالی که در قانونی که در مجلس تعیین شد باید هر 3 یا 4 سال امتحانات نهایی می بود و توسط آموزش و پرورش گرفته می شدند. ( و این چنین با پیدا کردن مشکل تونستند درصد قطعی رو به درصد مثبت تبدیل کنند.) (البته با این کار برای افرادی که معدل های متوسط رو به بالا گرفته اند تاثیری ندارد و صرفا به نفع معدل های پایین هست. این که به اون ها یه شانس دوباره داده میشه. و البته تجربه ثابت کرده کسی که سال 3ام درست درس نمیخونه پس پیش دانشگاهی هم تحولی زیاد درش پیش نمی اید. عملا این کار تاثیر چندانی برای کسانی که کنکور برایشان مهم و سرنوشت ساز است و درگیر رقابت رتبه های زیر 2000 یا 3000 اند ندارد.)
این از تاریخچه! پس همون طور که دیدیم با ماستمالی های اولیه و سعی در تصویب قانونی که نه تنها مشکل رو حل نمیکنه بلکه همش میزنه و پخشش میکنه تو 3 یا 4 سال و سپس با ماست مالی همین قانون (که شاید، شاید ،شاید، میتونست شروع تحول عظیمی باشه) باعث شدند که هی کار بدتر شه و با پیدا شدن این مشکل توسط یه دانش آموز (دانشجو) آبروی سازمان سنجش و وزارت آموزش و پرورش بره! (فقط نه این دوره ی وزارت … بلکه برای 3 سال!)
شاید این راه حل مسخره اولین بار برای این به ذهن نماینده ها و مسئول ها افتاده که یاد این کلیشه افتادند “نمره ی مستمر مهم تر از نمره یک امتحان است”. درواقع به جای اینکه اصل ارزشیابی و شیوه درست اون اجرا بشه اومدند و فقط پخشش کردند که بگن “ببینید فقط اون 4 ساعت کنکور مهم نیست!” (کاری به این ندارم که شیوه درست ارزشیابی چیه… البته فعلا!)
یکی دیگه از مشکل هایی هم که هست همین فرهنگ “هرکس تحصیل کرده تره یعنی مدرک بالاتره داره و هرکی مدرک بالاتری داره آدم بهتریه و این یعنی اینکه راحت تر میتونه زندگی کنه!”. معیار اشتباه شروع همه ی این معضلات هست!
نکته ی بعدی که خوبه بهش فکر کنیم اینکه آیا این ارزشیابی از استعداد های ذاتی هست یا اکتسابی؟ کدوم مد نظر فیلتر کنکوره و کدوم داره انجام میشه؟