قبلنا تو کف وبسایت یه بنده خدایی بودم که ازین مطالب «آموزش سخنرانی و فن بیان» داشت و کلا در مورد هر چیزی حرف میزد. (مخصوصا ازین حرف های صد من یه غاز که چگونه موفق شویم و احساس خوشبختی کنیم و این حرفا !! هرچند همین الان هم دستش رو میبوسم و کمال تشکر رو ازش دارم ولی به نظرم بسه دیگه 😐 شورشو در آوردی! )
یکی از این پادکست های کنترل خشمی که داشتم گوش میکردم که یه حرف جالبی رو با مثال زد : «فرض کنید شما مدیر یک تیم از کارمند هاتون هستید و جلسه ی مهمی رو باهاشون دارید پیش میبرید. الان وسط جلسه است ولی یکی از کارمند هاتون هنوز نیومده و شما از این موضوع ناراحت هستید. وقتی گرم صحبت کردن هستید ایشون سر میرسه و شما بسیار از دستش ناراحت هستید. ناگهان سرش داد میزنید که «چرا انقدر دیر کردی؟ حالا برو سر جات بشین. واسه من تنبلی میکنی؟ بعد جلسه حسابتو میرسم.» و بلافاصله اونم جلو ی همه ی اعضای تیم بهتون توضیح میده که امروز صبح داشته کاری که خود شما دیروز بهش سپردید رو انجام میداده و خودتون بهش توضیح دادید کار خیلی مهمیه. و بعد از این توضیحش شما یادتون مییاد و آب میشید میرید تو زمین.
در حقیقت شما بین این «واقعیت» که کارمندتون دیر کرده و این «تصور» که کارمندتون تنبله رابطه ی غیر حقیقی درست کردید و سریع از اولی به دومی رسیدید. بهترین کار در این جور مواقع که به خودتون یاد بدید بین واقعیت و خیال تمایز قائل بشید و سعی کنید اون ها رو با هم قاطی نکنید. این کلید اصلی کنترل خشم های بیموقع هست. »
من نمیخواستم بهتون آموزش کنترل خشم یاد بدم. میخواستم بگم کلا تو زندگیتون این ۲ تا چیز رو از هم جدا کنید. واسه همینه که وقتی مییاید پیش من میگید برای درددل اول میپرسم بهم بگو دقیقا چه اتفاقی افتاده! چون واقعیت اون اتفاقه است نه احساسات شما!