چشماش رو فشار داد و گفت : چی میگی عرفان؟ درکت نمیکنم!
خیلی عصبی بودم… حوصله ی بحث در مورد سوالایی رو نداشتم که براشون پاسخی ندارم.
با صدای بلند جواب دادم : ضعیف میفهمی؟ ضعیف … آدما ی ضعیف از گردونه حذف میشن! مثل تکامل!
سریع جواب داد : ولی اینجا جنگل نیست، ما هم حیوون نیستیم.
– انتظار نداری که زنگ بزنم و برای یه بار دیگه ازشون خواهش کنم که دورهم جمع بشیم تا یه کار مزخرف دیگه رو انجام بدیم؟ اونا تنبل ان ، بی دغدغه ان ، کم تحمل اند و در یک کلام ضعیف اند!
– دوست داری یه نفر همین کارو با تو بکنه ؟
– کردن …. نکردن؟ مثل خیلی چیزا … کنکور ، مقایسه شدن با آدمایی که مثل من نیستند ، دادن اون مقام لعنتی به کسی که تقلب کرده بود ، دادن رانت به اون کارمند اداره که ….
– عقده ای بازی در میاری؟
– خیلیا من رو از بازی بیرون انداختن، الان نوبت منه که انتخاب کنم کی قراره بازی کنه
– این جا فیلم های هالیوودی نیست که برای من این مسخره بازی هارو در میاری. وایسا ببینم، به این فکر کردی خدا اینو میخواد؟
زیر لب گفتم: اونو ولش کن!
جواب داد: چی؟
گفتم : ببین، هم من میدونم و هم تو میدونی که اگه اونا رو دعوت به همکاری کنیم کار شکست میخوره! اهمال کاری میکنن.
خیلی عصبی بود… رفت بیرون و در رو پشت سرش محکم بست. حوصله ی بحث در مورد سوالایی که جوابی براشون نداره رو نداشت!
نویسنده: من
آقای الف
سلام
من یه دانش آموز معمولی هستم توی یه مدرسه معمولی
البته این مدرسه و دانش آموزاش تا زمانی معمولی بودن که معلمشون آقای الف نشده بود.
آقای الف یه معلم معمولی نیست
اون معلمیه که صبح وقتی میاد مدرسه لاغره
ولی وقتی بر میگردد چاقه!
ما نمیدونستیم چرا تا زمانی که آقای الف معلم ما شد
اولین روز درسی بود که آقای الف اومد سر کلاس ما
“یا به حرفای من گوش میدید یا میخرمتون”
آقای الف کاملا جدی اینو گفت
یکی از بچه ها با پوز خندی گفت چی؟
و آقای الف رفت سر میزش
و زبونشو بیرون آورد و خوردش.
پ.ن : این داستانک ها رو میخواستم ادامه بدم…. ولی به قول دوستان : حسش نمیاد. اگه برای شما حسش اومد بفرستید برام میزارم همین جا!
گوشه ی کافه
نمیدونم در مورد چی داشت صحبت میکرد. شاید داشت در مورد این صحبت میکرد که همسایه ی رو به روییشون که پنجره اش جلو ی اتاقشه و گل های شب بوی خوش بویی داره یه گربه خریده که راس ساعت 10 و 26 دقیقه شب شروع میکنه به میو میو کردنو در حالی که اون داره میخوابه و این یه صدای گوش خراش براشه یا در مورد این صحبت میکرد که هفته ی پیش گروه موسیقی مورد علاقه اش یه کنسرت داشت و اون وقتی این رو فهمید که 416 کیلومتر اون ور تر داشت غروب غم انگیز خورشید رو نگاه میکرد . یا در مورد این صحبت میکرد که چیز کیک های این کافه خیلی خوش مزه است ولی فقط یه کم نمکشون زیاده و اینو از این جا میدونه که تاحالا 2 بار دیگه اومده به این کافه. یه بار وقتی که داشت از رو به روی کافه رد میشد و نوشته ی “چیز کیک های ما واقعا چیزن” اون رو به خنده وا داشته و توجهشو جلب کرده بود یا یه بار دیگه که … نمیدونم واقعا یادم نیست.
منم فقط دنبال چند کلمه میگشتم که اون بیشتر و بیشتر توضیح بده و حرف بزنه و اون دست های کوچولو شو که از دست های پری هایی که توی قصه ها هستن کوچک تر و ظریف تر و لطیف تر بود رو و با شتاب و هیجان بیشتری تکون بده. درسته دقیقا یادم نیست داشت در مورد چی صحبت میکرد ولی اون خال ریز بقل پلکشو دقیقا یادمه. اون انگشتر بدلی شبیه شکوفه سیب رو که تازه خریده بود و اصرار داشت که واقعی هست و من مطمئن هستم که فقط وقتی پیش منه اون هارو میندازه ، رو قشنگ یادمه. اون چند تا تار مویی که از گوشه شالش زده بود بیرون و شاید یه هفته است که رنگ شرابی کرده رو دقیقا یادمه. اون مژه ای که از گونه ی چشم راستش افتاده بود روی لپش رو دقیقا یادمه که هر بار لبخند میزد یه کم بیشتر سمت پایین میلغزید. انگار نمیخواست ازش جدا شه! ولی اون اینا رو نمیدونست. حتی یادمه هر 13 کلمه ای که حرف میزد به پیرمردی که پشت سر من نشسته یود و داشت روزنامه میخوند نگاه میکرد تا بتونه به عنوان یه شخصیت توی داستان هایی که مینوشت و توی وبلاگش( که فقط من میخوندمش) میذاشت ،استفاده کنه. در هر صورت اون بعد از هر حرفی که میگفت میپرسید “خوب تو چطور؟ ”
و من واقعا هیچ جوابی نداشتم بهش بدم. میخواستم همه این هارو بهش بگم. بهش بگم که وقتی میگفت “اَ” مثل عَصر یا دَه یا خَراش یا غَم اَنگیز یا نَمک یا … لبخند ریزی و قشنگی روی صورتش پیدا میشه. بهش بگم به خاطر اون چالی که روی لپ هاش میوفته سعی کن از کلماتی که “اَ” داره استفاده کنه مثل مَن یا سَعی یا دارَم یا بگَم یا دوستَت یا دارَم.ولی من اینارو نگفتم. یادم نیست چی گفتم ولی هرچی که گفتم میدونم نامربوط بود چون یه جور بهت زده ای نگام میکرد. مثل یه آدمی که تازه فهمیده آسمون ستاره داره. یادم نیست چجوری موضوع رو عوض کردم ولی در هر صورت اون باز شروع کرد به صحبت کردن و من همین جوری داشتم مثل لحظه ی اول نگاهش میکردم!
فاز آموزش پرورش با این سوابق تحصیلی چیه؟
قضیه از این قراره که با ایجاد آزمون تعیین سطحی مانند کنکور و همین طور ایجاد ارزشی به نام “مدرک تحصیلی” (نه سواد!) در بین عموم مردم ، آزمون ورود به دانشگاه کنکور تبدیل به غول کنکور میشود. چون به دلیل ورود بسیار زیاد داوطلبان به این عرصه باعث میشن که کنکور هی تبدیل به فیلتر قوی و قوی تری بشه! خوب بعد از یه حدی سخت تر شدن کنکور ، خود متولیان فهمیدن چه گندی زدند (یا چه گندی زده شده! ) بنابراین به جای حل ریشه ای این مشکل شروع کردند به ماستمالی کردن ارزش یابی. این جوری که قانون یا قانون هایی تصویب کردند برای تبدیل این ارزشیابی یک مرحله ای به یک ارزشیابی چند مرحله ای. (طبیعی است که حتی اگر با وجود درست برگزار شدن این ارزشیابی ها و استاندارد بودن آزمون ها باز هم نفس کار عوض نشده است). این ارزش یابی چند مرحله ای یعنی آزمون گرفتن متوالی در 3 یا 4 سال دبیرستان (نظام قدیم) و سپس جمع آوری و برآیند گیری از نتیجه ی دانش آموزان.
آموزش و پرورش و یا سازمان سنجش این قانون را به طور کامل انجام ندادند و صرفا معدل کتبی سال سوم را ، تاثیر 25 درصد قطعی دادند. بعد از اینکه 2 سال این آزمون ها برگزار شد، خانومی از پذیرفته شدگان کنکور به این قانون اعتراض کردند و توی قانون مشکلی پیدا کرد (و به دیوان عدالت شکایت کردند که چرا عدالت رعایت نمیشه و ) چرا در 3 سال این دستور العمل یعنی امتحانات نهایی انجام نمیگیرد. در حالی که در قانونی که در مجلس تعیین شد باید هر 3 یا 4 سال امتحانات نهایی می بود و توسط آموزش و پرورش گرفته می شدند. ( و این چنین با پیدا کردن مشکل تونستند درصد قطعی رو به درصد مثبت تبدیل کنند.) (البته با این کار برای افرادی که معدل های متوسط رو به بالا گرفته اند تاثیری ندارد و صرفا به نفع معدل های پایین هست. این که به اون ها یه شانس دوباره داده میشه. و البته تجربه ثابت کرده کسی که سال 3ام درست درس نمیخونه پس پیش دانشگاهی هم تحولی زیاد درش پیش نمی اید. عملا این کار تاثیر چندانی برای کسانی که کنکور برایشان مهم و سرنوشت ساز است و درگیر رقابت رتبه های زیر 2000 یا 3000 اند ندارد.)
این از تاریخچه! پس همون طور که دیدیم با ماستمالی های اولیه و سعی در تصویب قانونی که نه تنها مشکل رو حل نمیکنه بلکه همش میزنه و پخشش میکنه تو 3 یا 4 سال و سپس با ماست مالی همین قانون (که شاید، شاید ،شاید، میتونست شروع تحول عظیمی باشه) باعث شدند که هی کار بدتر شه و با پیدا شدن این مشکل توسط یه دانش آموز (دانشجو) آبروی سازمان سنجش و وزارت آموزش و پرورش بره! (فقط نه این دوره ی وزارت … بلکه برای 3 سال!)
شاید این راه حل مسخره اولین بار برای این به ذهن نماینده ها و مسئول ها افتاده که یاد این کلیشه افتادند “نمره ی مستمر مهم تر از نمره یک امتحان است”. درواقع به جای اینکه اصل ارزشیابی و شیوه درست اون اجرا بشه اومدند و فقط پخشش کردند که بگن “ببینید فقط اون 4 ساعت کنکور مهم نیست!” (کاری به این ندارم که شیوه درست ارزشیابی چیه… البته فعلا!)
یکی دیگه از مشکل هایی هم که هست همین فرهنگ “هرکس تحصیل کرده تره یعنی مدرک بالاتره داره و هرکی مدرک بالاتری داره آدم بهتریه و این یعنی اینکه راحت تر میتونه زندگی کنه!”. معیار اشتباه شروع همه ی این معضلات هست!
نکته ی بعدی که خوبه بهش فکر کنیم اینکه آیا این ارزشیابی از استعداد های ذاتی هست یا اکتسابی؟ کدوم مد نظر فیلتر کنکوره و کدوم داره انجام میشه؟
آموزش ثبت نام برای کنکوری سراسری (خلاصه و از سردرگمی درآورنده!)
سلام
میخوام به شما یکی از مزخرفترین و مهم ترین سیستم های ثبت نام کشور رو معرفی کنم و گام به گام بریم جلو. اگه ناقصه (که هست) بگید که کاملش کنم!
مواد مورد نیاز :
عکس 3*4 اسکن شده
شناسنامه
کارنامه دیپلم
کارت بانکی ( 😐 )
اول از همه یادتون باشه رفته باشید و سوابق تحصیلی رو تایید کرده باشید. کدش رو هم یادداشت کنید برای مرحله ۴ نیاز میشه. (کد شهر تهران : 11**) (اگه اشتباه نکنم جای اون دوتا ستاره باید منطقه رو بزارید! مثلا منطقه 2 میشه 1102 )
خوب
ادامه خواندن آموزش ثبت نام برای کنکوری سراسری (خلاصه و از سردرگمی درآورنده!)
انگیزه ملت از عکس پروفایل هاشون چیه؟
-
من این شکلیم : خوب این ساده ترین و اصلی ترین هدف عکس پروفایله. ذهن ما عکس رو خیلی سریع تر از متن پردازش میکنه و وقتی مثلا شما فلان جا کامنت میدید من به سرعت با دیدن عکس پروفایل حتی کوچک شما هم میفهمم که ” عه … این فلانیه !”. البته کاربرد دیگه ای هم هست که زیر مجموعه این قرار میگیره و اون اینکه عکس پروفایل از خودمون در یک حالت خاص و نه لزوما شیک و مجلسی باشه که به معنی اینکه من مثلا شادم یا غمگینم یا فلانم…!
-
من فازم چیه:انتقال یک پیام سیاسی اجتماعی فرهنگی اقتصادی مذهبی : این هم کاربرد معمولی هست که بیشتر واسه ی حمایت از یه کمپین خاص استفاده میشه و یا ابراز یه عقیده خاص مثل مذهبی بودن یا … و افرادی که این کار رو می کنند منظورشون اینکه ما با بقیه متحد و یکرنگیم!
-
من ازین خوشم اومد: گاهی اوقات ما از فلان عکس خوشمون میاد و وقتی عکس پروفایل میزاریم یعنی “آهای ملت … من از این عکس خوشم اومد!”
سبحان الله
یکی از زیباترین مخلوقات خداست
بزرگ ترینشون!
همیشه و هرروز میبینیمش
و هرروز و هروقت جدیده
واقعا چجوری میتونه هیچ وقت تکرار نشدنی و هیجان انگیز باشه
میشه همیشه توش چیزای جدیدی رو پیدا کرد
هر بار رنگش تازه و شاداب و غیر خسته کننده است!
در یک کلام
زیباست…
هم مهمونای پفکی و سفیدش بامزه اند. هم اون یکتای درخشنده ای که روزا هست و شب ها جاشو میده به یه موجود پر خط و خال دیگه 🙂
اولین بار میدونید کی فهمیدم که هست؟
نه
مثل بقیه وقتی داشتم از زیرش رد می شدم ندیدمش
با این که بود ولی انگار نمیدیدمش!
انگار مثل هزار تا ساختمون دیگه فقط هست … بی روح
با یه نفر اومدم که صحبت کنم
موضوعی تو ذهنم نبود! گفتم سلام و بعد از جواب سلام اون ،خیلی کلیشه ای گفتم : “عجب هوای خوبی !”
نمیدونستم که همون به جمله میتونه دید منو بهش عوض کنه
جواب داد : ” اره خیلی … :)”
و بعد یه عکس فرستاد که توش دیدمش!
انگار تازه متولد شده بود! هم نارنجی بود هم سیاه بود و هم آبی! هم توش شادابی بود . هم ابر بود. هم … فکر کنم لبخند خدا هم بود!
از اون روز من دیگه من وقتی بالای سرمو میدیدم فقط #آسمان نمیدیدم. یه چیز دیگه ای هم میبینم. نمیشه گفت چیه! فقط دقتی میفهمید که بهش نگاه کنید. هر روز بهش بگدید خیلی قشنگ شده و دوستش دارید. بهش بگید هیچ وقت ازش خسته نمیشید. چون اگه نبینینش ممکنه اون هم شما رو نبینه! شاید آسمون هم با شما قهرش بگیره 🙁
حیف نیست دل نازک و آبیش رو بشکونید؟
تو دلش هیچی نیست.
غیر از پر از هواپیما های کوچولویی که انگار اسباب بازی هستند. اسباب بازی هایی که قراره به یه بچه ی شیطون و دوست داشتنی هدیه داده بشه.
کار های متفرقه
- خواهرم اومد به بابام گفت: ” میخوام با دوستم از این دست بند ها با کش درست کنیم و بفروشیم.” بابام جواب داد : “وظیفه بچه درس خوندنه نه پول در آوردن . “خواهرم گفت : “خوب کار های متفرقه است دیگه !”
-
وقتی ما داریم از همون اول به بچه هامون نشون میدیم که تنها چیزی که ارزش داره پوله ، آیا باید انتظاری غیر از این گفت و گو ها داشته باشیم؟
-
حتما نباید توی کتاب درسی بچه ها بنویسیم : علم بهتر است یا ثروت؟ و اونا بگن : علم در حالی که بهشان نشان میدیم علم ثروت اندوزی بهتره !! اونم نه فقط با رفتار هامون بلکه با اهدافمون ، با ارزش گذاریم روی کار های مختلف ، با زندگی کردنمون.
-
-“مامان، بابا چرا انقدر دیر میاد؟” -“رفته پول در بیاره!”
-
-“بابا ، اونو میخری؟” -“پولش چقدره؟”
-
-“میخوام برم فلان رشته! دنبال علاقم!” -“توش پول نیست که . برو دکتر شو ، بعدا وقت زیاد داری بری دنبال کاری که علاقه داری!”
-
-“بیا بریم بهمان کار رو بکنیم” -“برو بابا، چی به ما میرسه؟”
-
-“به ما وعده ی باغ هایی در آسمان میدی؟ دنیا مون رو چجوری میخوای درست کنی؟”
پ.ن : هیچ کدوم از موارد بالا کاملا غلط یا کاملا درست نیست. قضاوت کاملا با خودتونه.
تفکر رابط کاربری
خیلی از اپلیکیشن ها و نرم افزار ها سعی کردن که ساده به نظر بیان و برای همه کار باهاشون ساده باشه. ولی باز همیشه برای مردم عادی و مخصوصا نسل های قبلی یه پسر همسایه یا آقای فلانی نیاز هست تا بیاد و “کار های کامپیوترشون رو راه بندازه و مشکلات کامپیوتریشون رو حل کنه!”
این یعنی اینکه این رابط های کاربری به درد بخور نیستند. دلیل ساده ای و راه حل مشکلی داره. و اون هم برمیگرده به نوع تفکر سازنده رابط کاربری و اون برنامه نویس.
این فرد خودش با هزاران رابط کاربری مشابه کار کرده و ذهنش با اون ها و قواعد اون ها آشناست و فقط میتونه اون ها رو کمی بهبود ببخشه. نمیتونه به جور دیگه فکر کنه و این قضیه طبیعیه.
یکی از مثال های عنصر ثابت رابط های کاربری وجود یه جای ویژه و جداگانه برای تنظیمات برنامه است! تقریبا تو همه اپ ها و نرم افزار ها یه جای مجزا برای تنظیمات هست و این قضیه تو خورد برنامه نیست و یا مثلا هر جا که بهش نیاز هست نیست. باید از قبل برید درستش کنسد تا شایدم به دردتون بخوره. گاهی اوقات هم نمیدونید دقیقا اون تیک چی کار میکنه!! نمیخوام به این نگاه ایراد بگیرم (که گرفتم!) ولی فرهنگ نوشته نشده ی اپ های کنونیه. قبلا تو سیستم عامل داس یه شکل دیگه بود و با ورود ویندوز شکل منو ها و تولبار هارو گرفت .وقتی آیفون اومد یه آیکون بقل همه ی برنامه ها بهش دادن و همه تنظیمات رو ریختن اون تو با ورود اندروید و اپ ها بهش دکمه سخت افزاری اختصاص داده شده و تازگیا در جواب تنظیماتش کجاست میگن : “بکش سمت راست و ستینگ رو بزن!!”
بگذریم … “پسر همسایه” هم از قضا به خاطر نسلش و کلی دلیل فرهنگی اجتماعی دیگه هم با رابط های گوناگون مشابه زیادی کار کرده و وقتی به مشکلی خورد سریع میتونه بفهمه که “آهان ، حتما راه حلش مشابه فلان چیزه!”
ولی نسل های قبلی که با این نوع تفکر آشنا نیستند به مشکل میخورند.
راه حل خاصی سراغ ندارم براش. چون راح حل خاص باید آکادمیک باشه و معیار های مشخص و واضحی رو ارائه کنه و الگوریتم های راه حل خوبی بده ولی مهم ترین عنصر همون دگرگون کردن دیدگاه هست. شاید پرسیدن انتظارات افراد ناشی یا رصد دقیق مشکلات و رفتار هاشون با اپ (یعنی طرز برخورد با اپ و سعی هاشون برای حل مشکل هایی که بر میخورن) ایده خوبی باشه. ایده دیگه ای که دارم الهام گرفتن از طبیعته. فطرتی که هر کس تو وجود خودش داره! حواستون باشه چرخ رو دوباره اختراع نکنید ولی اگه لازمه با زاپاس عوضش کنید 🙂
امیدوارم به دردتون خورده باشه. مخصوصا اگه #دولوپر هستید 🙂
کار جمعی در همه جا
بعد از اینکه چند ماه از any.do استفاده نکردم واسم از طرف مدیر عاملش ایمیل فدایت شوم اومده که جون مادرت برگرد :))
یعنی برای کاربرهاشون شخصیت قائل میشن. حتی به اون هایی که دوستشون ندارن یا به دلایل مختلف (مثل من) ازش استفاده نمی کنن. به این میگن بازاریابی!
یادمه اون اوایل که شروع کردم به برنامه نوشتنو این جور چیزا توصیه اکید میشد به ورودی هایی که کاربر میده. یعنی کنترل کنیم که چرت نباشه هم از نظر امنیتی و هم از این نظر که کاربر گند نزنه به محصول شما و سطحشو پایین بیاره. در واقع کاربرها رو یه سری انسان های اولیه تصور کنیم که هر کاری با برنامه شما میکنند و شما به اصطلاح باید اون هارو هندل کنید. در حالی تازگیا همراه با فرهنگ متن باز بودن به کاربر به عنوان یه خیرخواه نگاه میشه و کلی به نظرات و رفتار های کاربر و مخصوصا گزارش های باگ کاربرا حساب میشه.
یعنی این خصوصیت همدلی و کار تشکیلاتی و جمعی کلید اکثر مشکلاته 🙂
پ.ن : الان به بسیج فکر کنید.
پ.ن 2 : حالا برید تبلیغ جشن بزرگ پرسیل بسازید 😐