سرویس فست ترک

اکثر دوستان خوبم مرده‌اند. هر از گاهی از بهشت استوری می‌گذارند. می‌دانستید در بهشت، سر یک چهار راه بساط فرمول۱ برپاست و در چهار راه بغل یک کنسرت دیگه هوا کرده‌اند؟ می‌دانستید آن‌جا سطح شیبدار ندارد؟ کلا راه صعود آنجا خیلی هموار است گویا. راستی می‌دانستید آفتاب آن‌جا یک نور دیگر دارد؟ به جان خودم، عکس‌هایش را دیده‌ام اصلا.
می‌دانستید قبرستان یک سرویس فست ترک دارد و یک سرویس cip، که فست ترک می‌ارزد چون برای مردن صف نمی‌ایستی و انتظار نمی‌کشی و ملال تو را نمی‌گیرد ولی cip خدمات الکی است؟
خبر آمده که مردمان اون دنیایی که من دارم می‌روم اعتصاب کرده‌اند که چرا حال و هول ما کم است. زنجیره انسانی تشکیل داده‌اند دور دفتر فرشتگان که شاید توفیری شد. نمی‌دانند این‌جا روی زمین دارند با دانشگاه هنر چه می‌کنند. یادشان رفته اینجا خودش جهنم بود. خیالات برشان داشته لابد.
هر روز از خواب بیدار می‌شوم، سقف اتاقم را می‌بینم و خود را در تابوت تصور می‌کنم. کتاب‌خانه اتاقم را می‌بینم و تمام زندگی نزیسته‌ام جلوی چشمم مرور می‌شود. بعد زل می‌زنم به ساعت و سرعت بی‌اندازه زیاد ثانیه‌شمار مرا گیج می‌کند. شتابان به سوی «کمی آن طرف‌تر»… حس می‌کنم یک بادکنک شده‌ام پر از حسرت. تنها یک سر سوزنْ خیال کافی است تا بترکم.
دیگر تقویم را نگاه نمی‌کنم. خرداد را نفهمیدم چگونه گذشت. تیر را میخواهم تماماً بخوابم و گریه کنم.
من جایی اواسط شهریور، وقتی زمینیان آبشان قطع است، در حالی که مَشتی برای بهشتیان املت و پیاز می‌زند، خواهم مرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.